"جون هو"، جوانی کرهای است که به بیماری لاعلاجی مبتلا شده و تنها 6 ماه دیگر از عمرش باقی مانده است. او در سفری به شانگهای، عاشق یک زن جوان چینی میشود. این عشق در حالی آغاز میشود که جون هو به دلیل بیماری خود، حقیقت را از زن چینی پنهان میکند.
یک پسر تایوانی در مدرسه به ژیمناستیک میپیوندد و در آن استعداد دارد. مادرش او را مجبور به توقف و کمک به تجارت خانوادگی می کند. او در یک مارپیچ رو به پایین کشیده می شود. با رسیدن به کف سنگ، تصمیم می گیرد دوباره رویای خود را دنبال کند...