پس از این که «فدورا» (کلر)، ستاره ی معمایی و افسانه ای سینما خودش را جلوی قطار می اندازد، «بری دتوایلر» (هولدن) تهیه کننده ی هالیوودی برای آخرین دیدار با جسد او به پاریس می رود و به یاد می آورد که چطور دو هفته ی پیش کوشیده بوده تا او را از انزوا درآورد و به بازی در نسخه ای از «آنا کارنینا» ترغیب کند…
در کریمه، سرخها و سفیدها با هم مبارزه نمیکنند و جین متوجه میشود که مردی که دوستش دارد یک بلشویک است (زمانی که پدرش را میکشد). او بدون پول به پاریس باز می گردد و در آنجا برای عمویش کار می کند. اندکی بعد...