ماری یک دختر نوجوان بسیار بااستعداد در نواختن ویولنسل است، اما رفتاری پرخاشگرانه دارد. در مقابل، ویکتور پسری خونگرم و فعال است که در درسهایش دچار مشکلاتی است. ویکتور بیخبر از اینکه ماری به تدریج در حال از دست دادن بیناییاش است، به او دل میبندد. به مرور زمان، ماری برخلاف انتظار همه، شروع به کمک کردن به ویکتور میکند. وقتی ماری راز خود را برای ویکتور فاش میکند، این دو نوجوان با هم عهد میبندند که ویکتور در ازای این کمک، به ماری یاری رساند.