امیلیو نوجوانی باهوش و درونگرا است که با عدم تحمل رابطه محرمانه پدرش داریو، استاد دانشگاه چپگرا، و دانشجوی سابقش جولیا زندگی میکند. وقتی ساندرو فراری، معشوق جولیا، در یک ایست بازرسی کشته میشود، امیلیو به پلیس میگوید که چگونه این مرد جوان به خانه آنها رفت و آمد میکرده است.