"ماچته" نوجوانی است که در کشوری با وضعیتی دشوار زندگی می کند. مادرش در حال مرگ است و پدرش از او مراقبت نمی کند. یک شب در میان جنگل او با "آرسن" آشنا می شود. "آرسن" شکارچی دهکده است. او تصور می کند پلیس دهکده را به قتل رسانده است. او تلاش می کند از "ماچته" استفاده کرده و برای خود یک عذر موجه بسازد...
یکی از اعضای جنبش مقاومت فرانسه بنام «آندره دویگنی» که توسط نازی ها دستگیر و زندانی شده است، قصد گریختن از زندان را دارد. سپس در روزی یکسان او به مرگ محکوم می شود، و همینطور یک زندانی جدید به سلول او می فرستند، که ممکن است جاسوس باشد. اکنون او یا باید هم سلولی اش را بکشد، یا اینکه ریسک کند و او را در جریان برنامه هایش برای فرار بگذارد...
کشیشى جوان ( لیدو ) به روستایى مىرود و کارش را آغاز مىکند . صحبت و دوستى با اهالى از جمله « دکتر دلباند » ( بالپتره ) ، کنتى ثروتمند ( ریوىیر ) و خانوادهاش تصویرى است از حاکمیت بىایمانى و ناامیدى بر جهان .