-
نقش آفرینی بازیگران :
-
موسیقی متن :
-
جلوه های ویژه :
-
تأثیرگذاری :
-
داستان کلی :
(حاوی اسپویل)
شکل حماقت:
دوست دارید فیلمی بسازید که مورد توجه تمامی منتقدان قرار گیرد؟ دوست دارید فیلمی بسازید که جوایز تمام جشنوارهها و مسابقات مهم را درو کند؟ اگر جوابتان بلی است، در مورد روابط عاطفی غیرمتعارف فیلم بسازید؛ مثلاً روابط همجنسگرایانه یا روابط جنسی بین انسان و هیولاهای عجیب و غریب. انگار منتقدان با این فیلمها که رو به رو میشوند ابا دارند از نقد کردن، میترسند متهم شوند به مخالفت با مضمون، میترسند متهم شوند به تحجر، به عقبماندگی، به سنتی بودن. پس نقد را تقلیل میدهند به روابط عمومیِ فیلم شدن، به توجیه اشتباهات و خطاها، به تعریف و تمجید. دلم برایشان میسوزد. صدای فریادهایشان را میشنوید؟ التماس میکنند که نمیخواهند ترور شخصیت شوند، نمیخواهند مورد هجوم کمپینها و گروههای حامی این مضامین قرار گیرند، نمیخواهند این فیلمِ آخرشان باشد…
در سالهای اخیر فیلمهای این چنینی کم ساخته نشدهاند، اما قطعاً یکی از بدترینشان همین «شکل آب» (با عنوان اصلی «The Shape of Water») ساخته گیرمو دل تورو است. کارگردانی، فیلمبرداری، و بازیگری را رها کنید، بیایید بچسبیم به فیلمنامه. اگر فیلم را دیدهاید، سعی کنید به سوالات زیر پاسخ دهید. اگر فیلم را ندیدهاید، حتماً موقع دیدن فیلم به سوالات زیر فکر کنید تا بفهمید با چه اثر احمقانهای مواجهید. یا علی مددی!
اجازه بدهید با صریحترین سوال شروع کنم، صحنههای خودارضایی چه کمکی به فیلم کرده؟ داستان را پیش میبرند؟ شخصیت را میسازند؟ اشتباه نکنید! جهتگیری من ابداً اعتقادی نیست. سوالم این است که چرا هالیوودِ امروز حاضر شده صحنههای جنسی مشمئزکننده را به هر قیمتی و بدون این که داستان ایجاب کند حُقنه کند در تولیداتش؟
چطور من باور کنم این موجود عجیب و غریب و زخمی توانسته مسیر خانه تا سینما را طی کند بدون این که ردِ خونی از خود به جا بگذارد؟ سپس ایستاده و غرق تماشای فیلم شده، در حالی که میداند خطر انسانها تهدیدش میکند و لازم است سریعاً برگردد درون آب؟ اصلاً چطور وارد سالن شده بدون این که کسی او را ببیند؟ سینماها تا این حد بی در و پیکرند؟ اگر بله، پس این همه آمار و ارقام در مورد تعداد تماشاچیان و فروش، کوچکترین اعتباری ندارد (البته بدون در نظر گرفتن این رویه منطقی نیز این آمار و ارقام چندان معتبر نیستند. چرا؟ همین فیلم به وسیله همین آمار اعتبار یافته).
چطور یک خدمتکار میتواند بدون کوچکترین مراقبت و نظارتی وارد سریترین اتاق یک مرکز مطالعاتِ فضایی شود و آنجا نهار بخورد؟ جالبتر این که تنها کسی که متوجه حضور پنهانی او میشود یک جاسوس روسی است. این اتاق با این درجه محرمانگی نباید مراقبتهای شدیدتری داشته باشد؟ همین سوالها به چگونگی دزدیدن این هیولا نیز وارد است!
چطور من باور کنم موجودی که به شدت ضعیف شده و باید هر چه سریعتر آزاد شود میتواند بعد از اصابت چندین گلوله و «مرگ» با استفاده از قدرتهای ماورایی خود را زنده کند؟ اصلاً این چه «خدایی» است که کچل را مودار میکند، خود را زنده میکند، اما قادر نیست جلوی ضعیف شدن خود را بگیرد؟
آیا ممکن است بتوان یک مرد بالغ را با فرو کردن انگشت درون سوراخی که گلوله در بدنش ایجاد کرده روی زمین کِشید؟ واقعاً ممکن است؟
چرا نزدیکترین دوست خدمتکار کوچکترین واکنشی به رابطه جنسی او و هیولای داستان نشان نمیدهد؟ مگر نه این که در نظر او این موجود یک هیولای ترسناک است؟ اصلاً هیولا نه، حیوان که هست! واقعاً این موضوع تا این حد طبیعی است؟
آشکار شدن تمایلات همجنسگرایانه مرد همسایه چه کمکی به پیشرفت داستان میکند؟ آیا راه دیگری وجود ندارد برای باورپذیر کردن رابطه انسانی زن خدمتکار و مرد همسایه؟ مرد همسایه حتماً باید همجنسگرا باشد تا عدم وجود تمایلات جنسی بین این دو طبیعی به نظر برسد؟ تا این حد سقوط کردهاید رفقای روشنفکر غربی؟ کلاهتان را بالاتر بگذارید!
چطور زن خدمتکار و هیولای عجیبالخلقه پس از باز شدنِ درِ حمام و خالی شدن آب با آن فشار مهیب هنوز سر پا ایستادهاند و ذرهای تکان نخوردهاند؟ فشار آب منطقاً و فیزیکاً نباید آنها را تکان میداد؟ به نظر میآید فشار آب روی در حمام بسیار زیاد است. چطور همچین فشاری به پنجرهها وارد نمیشود؟
چرا مرد همسایه وقتی با صحنه خورده شدن سر گربهاش توسط «خداوند» عزیز مواجه میشود ناراحت نمیشود؟ همچین صحنهی مشمئزکنندهای اگر برای یک گربه خیابانی هم اتفاق بیفتد زجرآور است چه رسد به حیوان خانگی!
چرا رفقای بزرگوار منتظرند باران ببارد، آب بندرگاه بالا بیاید، و دریچهها باز شوند تا این موجودِ جمعِ نقیضین را آزاد کنند؟ نمیتوانند همان طور که او را سوارِ وَن از مرکز تحقیقات به خانه منتقل کردند بروند سمت ساحل و مستقیماً او را در اقیانوس رها کنند؟ نمیتوانند؟ صد رحمت به فیلم هندی!
در مورد این فیلم همین طور میتوان سوال پرسید و هاج و واج ماند. اما دوست دارم در انتها دوباره اشاره کنم به جریان فکری منحرفی که پشت ساخت این فیلم است، رفقایی که از کوچکترین بهانهها برای طرح تمایلاتِ جنسیِ منحرفانه عبور نکردهاند اما حاضر شدهاند فیلمشان با این حجم از حفرههای منطقی روی پرده برود. در واقع، سوال اصلی که باید پرسیده شود این است: این فیلم با چه هدفی ساخته شده؟ طبیعی جلوه دادن روابط منحرف؟ یا نه، بالاتر، طبیعی جلوه دادن حضور هیولاهایی با قدرتهای خداوندی بین مردم؟ ذهن ما بینندگان برای چه آیندهای در حال آمادهسازی است؟
وبسایت «مسعود شکرنژاد»
-
نقش آفرینی بازیگران :
-
موسیقی متن :
-
جلوه های ویژه :
-
تأثیرگذاری :
-
داستان کلی :
نقاط قوت
- تاثیرگذار بودن فیلم
- جلوههای ویژه
فیلم "نبرد برای سیارهی میمونها" سومین قسمت از این مجموعه به یاد موندنی هست. جلوههای ویژه این فیلم همه منتقدین رو ساکت کرد و هیچکس نیست که بعد از فیلم اون رو تحسین نکنه. از اول تا آخر فیلم با کمک موسیقی شاهد صحنههای تاثیرگذار و احساسی هستیم. فیلم کاملا از دید میمونها جلو میره و به انسانها پرداخته نمیشه که خودش حس و حال خوبی به مخاطب میده. اون آقای کاپشن آبی که تو پوستر میبینید نقش جالب و خندهداری داره که صحنههای تیر و تار فیلم رو خنثی میکنه. کار بازیگر نقش سرهنگ رو نپسندیدم، انگار اون نقش بهش نمیومد و فقط با جدیت میخواست نقشش رو بازی کنه، اما خوب در مقایسه با بقیه فیلم چندان هم به چشم نمیاد. در مورد داستان انتظارم کمی بیشتر بود، بعد از قسمت اول که یه داستان خاصتر و پایهای داشت از قبل هم در دو قسمت بعدی فقط انتظار جنگ با انسانها رو داشتیم ولی نه به این شکلی که گذشت، حالا البته خودتون باید ببینید. فیلم یه پیام اخلاقی از جنگطلبی انسانها داره که خیلی واضح و به صورت تصویری اون رو بیان میکنه. احتمالا این فیلم آخرین قسمت از سیاره میمونها باشه چرا که دیگه "دنیای میمونها" رو داریم و برای ساخت قسمت چهارم خلاقیت و جرأت زیادی لازم داره.
****** از این جا به بعد قسمتی از فیلم اسپویل میشه ******
در مورد داستان که گفتم انتظار داشتم درگیری میمونها با انسانها بیشتر باشه. هر چند که قرار بود میمونها صلحطلب نشون داده بشن ولی با پیش زمینهی نسبتا طولانی که از فیلم دیدیم فکر نمیکردم فقط به قفس و فرار ختم بشه. یه جاهایی به فیلمنامه میشه ایراد گرفت. مثلا زمانی که دختره بدون ترس از بین کلی نگهبان رد میشه و کسی نمیبینش ولی برای مخفی شدنش یکی اومد و خودش رو فدا کرد. یا اینکه بهمن در ابتدای درگیری با اون همه سروصدا بوجود نیومد ولی جایی که باید داستان تموم میشد همه انسانها رو بلعید. بنظرم بجز داستان و چند ایراد جزئی همه جای فیلم بی نقص بود.
با مرگ سزار بعیده مجموعه دنباله داشته باشه. حتی زمانی که یه بازیگر نقشش رو به کسی دیگه واگذار میکنه نمیشه با فرد جدید ارتباط برقرار کرد چه برسه به اینکه کارکتر غیر واقعی و ساختگی باشه و اینقدر هم تاثیرگذار.
پ.ن: با کیفیت webdl انکود نایت مووی دیدم. کارای نایت مووی با توجه به حجمش واقعا کیفیت بالایی داره.
-
نقش آفرینی بازیگران :
-
موسیقی متن :
-
جلوه های ویژه :
-
تأثیرگذاری :
-
داستان کلی :
فیلم "انتقامجویان: جنگ بینهایت" سومین قسمت از این مجموعه است که با استقبالی بینظیر همراه بود. در این فیلم تعداد کارکترهای ابرقهرمانی به نهایت خود رسید و ردپای بسیاری از شخصیتهای مارول در ان دیده شد. فضای فیلم بیشتر به فیلمهای "ثور" و "نگهابانان کهکشان" شباهت دارد(یعنی بیشتر با جادو، طلسم و محیط گرافیکی و... سر و کار داریم)، در صورتی که در نسخههای قبلی شاهد فیلمی نزدیک به "مرد آهنی" و "کاپیتان آمریکایی" بودیم(که نمونههای اغراق شدهای از تکنولوژی و نیروی بدنی را به نمایش میگذاشت).
فیلم 2 ساعت و نیمه پایانی عالی داشت که کمی هم با غافلگیری همراه بود و اشارهای هم به نام فیلم (جنگ بینهایت) داشت. تعادل بین صحنههای اکشن و درام، دیالوگهای جدی و فان، ناامیدی و امید و دیگر افت و خیزها به خوبی رعایت شده و نتیجه آن، کسالتبار نبودن فیلم از دید مخاطبین است. همانطور که گفته شد تعداد قهرمانها بیشتر از قبل است و ارتباط بیننده با کارکترهایی مانند کاپیتان آمریکایی و پلنگ سیاه در این 150 دقیقه، کمتر از گذشته است. هر چند که بدمن داستان وضعیتی برعکس دارد و احتمالا یکی از معدود شخصیتهای منفی ولی محبوب اینگونه فیلمها است. فیلم بدون نقص نیست اما نقصها کوچکی هستند که میتوان آن را در مقابل نقاط قوت بسیار، نادیده گرفت. تنها موردی که میتوان بیشتر بر روی آن بحث کرد جلوههای ویژه است. برای فیلمی که چیزی بین 300 تا 400 میلیون دلار خرج داشته است جالب نیست که سکانسهای تماما گرافیکی با نور زیاد، جنبش سریع دوربین یا هالهای از نور سفید همراه باشد. شاید اصلا بهتر بود کمتر از محیط تمام گرافیکی بازیمانند استفاده شود و فیلم بر روی زمین و محیط واقعی در جریان باشد.
تیلیغات گسترده و بازیگران درجه یک همواره جزوی از آثار مارول بوده است و در حال حاظر میتوان گفت که این کمپانی از رقیب اصلی خود یعنی DC یک سر و گردن بالاتر است.
-
نقش آفرینی بازیگران :
-
موسیقی متن :
-
جلوه های ویژه :
-
تأثیرگذاری :
-
داستان کلی :
فیلم "مرد عنکبوتی: بازگشت به خانه" اولین فیلم از مرد عنکبوتی هست که به کمک کمپانی وارنر ساخته شده است. این فیلم تا تاریخ فعلی با 879میلیون دلار پرفروشترین فیلم 2017 بوده است. تو داستان فیلم خبری از نیش عنکبوت نبود و فرض بر این بود که قبلا همچین شخصیتی رو میشناسیم. البته تو فیلم civil war این شخصیت معرفی شد و اتفاقا تا حدودی هم وجود ابرقهرمانهای دیگه تو این فیلم حس میشد. داستان هم از لحاظ زمانی بعد از avengers اتفاق میفته. بازی اکثر کارکترها قابل قبول هست و تام هالند (بازیگر نقش مرد عنکبوتی) گل سر سبد اونها هست. بازی شخصیت منفی هم بد نبود ولی خود نقشش بود که جالب نبود. جلوههای ویژه فیلم مثل تمام آثار کمپانی وارنر بدون نقص بود. در مقایسه با نسخههای قبلی معمولا ازین فیلم انتقاد میشه ولی جلوههای ویژه حتی نسبت به amazing spider man که زیادم از ساختش نمیگذره پیشرفت خوبی داشته. یه علامت بعد از اتمام فیلم نشون داده میشه که در موردش صحبتی نمیکنم. دلیل ضدقهرمان برای منفی بودن خیلی قانعکننده نیست. در ضمن این کارکتر در ابتدای فیلم یه موجود مهارنشدنی هست ولی به آخر که میرسه... . همونطور که گفتم دوباره از اول شخصیت رو نساختن اما بازم برای سومین بار شاهد یه اتفاق برای پیتر پارکر هستیم که تا ببینید متوجهش میشید.
اولین سوالی که برای همه پیش میاد اینه که این فیلم نسبت به مجموعههای قبلی چه تفاوتی داشته؟ اول اینکه سن پیتر کمتر هست و محیط فیلم تینیجری(نوجوونپسند) هست که خیلیها بهش انتقاد کردن. البته بنظر من مشکلی نبود و تنوع خوبی بود. خیلی هم خوب این فضا رو توصیف کرده بود. اما اشکالی که وجود داشت این بود که مرد عنکبوتی دیگه اون سمبلی که همه میخواستن نیست. انقدر ابرقهرمان زیاد هست که اسپایدرمن توشون پیدا نیست. دیگه مثل قبل تاثیرگذار نیست و فیلم رو یکبار مصرف کرده. دیدنش توصیه میشه ولی بعیده که کسی هوس کنه بیشتر از یه بار فیلم رو ببینه
-
نقش آفرینی بازیگران :
-
موسیقی متن :
-
جلوه های ویژه :
-
تأثیرگذاری :
-
داستان کلی :
فیلم "رودخانه ویند" که اسم آن برگرفته از منطقهای در آمریکای شمالی است، محلی است که حوادث فیلم در آن اتفاق میافتد. منطقهای خلوت با سرمای سوزان که امنیت آن چندان توسط دولت مورد توجه قرار است. فضای فیلم چندان شلوغ نیست و در زمانی که فیلمهای ابرقهرمانی و سرگرمکننده تعدادشون زیاد شده، کمتر از این نوع فیلمها رو میبینیم. لوکیشنهای طبیعی و آهسته پیش رفتن فیلم کاملا مخاطب رو با فیلم همراه میکنه. تصویر هم جای خیلی از دیالوگهای رو گرفته و به این صورت میشه با کارکترها همذاتپنداری کرد. داستان فیلم برگرفته از یک واقعیت هست و چندان هم خاص نیست اما فیلمنامه اینقدر خوب ساخته و پرداخته شده که هم بعد معمایی و هم بعد اکشن و جنایی بودنش عالی بوده. جنبه روانی و مشکلات درونی هم تو این فیلم بررسی میشه. بازی "جرمی رنو" فوقالعاده و کلا بازی همه کارکترها قابل قبول هست. بنظرم ایراد خاصی به فیلم وارد نیست و همین باعث میشه که حاظر نشید یه لحظهاشم از دست بدید.
-
نقش آفرینی بازیگران :
-
موسیقی متن :
-
جلوه های ویژه :
-
تأثیرگذاری :
-
داستان کلی :
فیلم "ددپول 2" دومین قسمت از این مجموعه نسبتا متفاوت با آثار ابرقهرمانی است که با بودجه 110 میلیون دلاری توانست 700 میلیون دلار در فروش گیشه کسب کند. اولین نکته این است که فیلم یک کمدی واقعی است. در بیشتر فیلمهای ابرقهرمانی دیالوگهای خندهداری میشنویم یا صحنههای خندهداری را میبینیم اما اینها برای پر کردن بخشهای کوچک فیلم و تعادل در جدیت داستان است. با این حال لحظات کمدی، در اصلِ ددپول نهادینه شده است و حذف انها فیلمنامه را ناقص میکند. بنابراین ژانر این فیلم کمدی و اکشن است. در ابتدای فیلم بنظر میرسد با یک داستان کلیشهای و یک انگیزه برای انتقام روبرو هستیم اما تغییرات غیرقابل پیشبینی هستند.
ددپول خشن است، واقعا خشن است. به علاوه شوخیهای جنسی زیادی دارد که فیلم را برای افراد کم سن و سال غیرمناسب کرده است. این اتفاق در مورد فیلمهای ابرقهرمانی کمتر رخ میدهد. چرا که قشر زیادی از علاقهمندان به این سبک فیلمها را کودکان و نوجوانان تشکیل میدهند. بهرحال فیلم کاملاً سرگرم کننده است و سکانسهای اکشن آن نیز به خوبی اجرا شده است. ایرادی که میتوان به کارگردان(یا دیگر عوامل مربوطه) گرفت در مورد شخصیت پردازی "راسل" و البته "کِیبل" است که در واقع یک کپی ناقص از ترمیناتور است. اما شخصیت پردازی و ایفای نقش سایرین کامل است. از ترانهها و موسیقی متن نیز نباید گذشت که انتخابها کاملا مناسب با فیلم است.
پایان فیلم قابل قبول است. با این حال چیزی در آن لنگ میزند. هر چقدر هم که فیلم را ددپولوار و بیقانون در فیلمنامه بدانیم اما بنظر میرسد هدف اصلی کمی تفاوت داشته است. پیام انتهایی فیلم آنچنان که باید درک نمیشود. از طرفی فیلم انگار ماهیت وجودی خاصی ندارد و صرفا چند موضوع مختلف برای ساختن نسخه دوم فیلم، کنار هم قرار گرفته است. به همه اینها نداشتن ضد قهرمان واقعی را هم اضافه کنید.
احتمالا کسی که ددپول1 را پسندیده باشد از نسخه دوم هم راضی باشد اما نباید انتظار یک شاهکار را داشت.
فرشاد رضایی
-
نقش آفرینی بازیگران :
-
موسیقی متن :
-
جلوه های ویژه :
-
تأثیرگذاری :
-
داستان کلی :
"بازیکن شماره یک آماده" جدیدترین اثر اسپیلبرگ است که جزو فیلمهای نسبتا موفق سال 2018 در فروش گیشه محسوب میشود. از ابتدای فیلم مشخص است که در یک محیط کاملا جدید و شلوغ هستیم؛ جایی که حتی پیرزن ها نیز وارد دنیای بی پایان و متنوع مجازی شده اند. به دلیل ماهیت داستان، فضای فیلم شلوغ است و برخی اتفاقات بدون پیش زمینه صورت میگیرد. همانند آواتار، بخش زیادی از فیلم، نه افراد واقعی، که آواتار افراد را نشان می دهد. بنابراین نقش جلوه های ویژه بسیار پررنگ است. جلوه های ویژه را نمی توان عالی تلقی کرد و بنظر نمیرسید که اصلا قصد طبیعی بودن صحنه ها مد نظر بوده باشد و هدف خاص بودن صحنه ها و بخصوص چهره ها بود. نقطه ضعف جلوه های ویژه صحنه های سریع، پرتحرک و پر المان بود که بیشتر سعی شده بود با تغییر زاویه سریع دوربین یا گم شدن در نور، پوشش داده شود و در اینجا فیلم از یک اثر جدی خارج میشد و همانند انیمه ها ادامه پیدا میکند. هیجان در سراسر فیلم حس میشود، حتی در برخی قسمتها که موضوع چندان برای مخاطب جا افتاده نیست. نیمه اول فیلم جذابیت و استحکام بیشتری دارد و در نیمه دوم شاهد افت در داستان و فیلمنامه نویسی هستیم. برخی اتفاقات در حد سایر قسمتهای فیلم نیست و این ایدههای ابتدایی کمی عجیب است. برای مثال پایان کار شخصیت منفی داستان یا نحوه گرفتن پولهای دیگران. یا کاغذی که نقش مهمی در فیلم دارد ولی مشخص نیست چرا در دنیایی که همه چیز از صفر تا صد دیجیتالی است، تکه کاغذی به آن مهمی باید در جلوی دستگاهی چسبانده شود تا بعدا از آن استفاده شود. فیلم سرگرم کننده است اما اگر نام اسپیلبرگ را از آن حذف کنیم احتمالا نظرات کمی راجع به آن تغییر میکند.
-
نقش آفرینی بازیگران :
-
موسیقی متن :
-
تأثیرگذاری :
-
داستان کلی :
"لیدی برد" فیلمی با بودجه 60 میلیون دلاری است که با نگاه کردن به امتیاز منتقدین میتوان بینقص بودن آن را درک کرد. در این فیلم همه چیز به خوبی در کنار هم قرار گرفته است؛ مادری غرغرو، پدری ساکت، دوستپسرهای متفاوت و دوستی تپل :)
تم اصلی داستان مشکلات اجتماعی، مخصوصا دوره نوجوانی است و نکات زیادی در این باره در طول فیلم بیان شده است. نویسنده و کارگردان همه چیز را به اندازه نشان دادهاند و زیاده روی وجود ندارد. لیدی بیرد سنتشکنی نکرده است و مشابه فیلمهای دیگر در این ژانر است، البته به همین دلیل ایراد کلیشهای بودن را میتوان به این فیلم گرفت اما جذابیت فیلم باعث پوشش این موضوع میشود و احساس تکراری بودن فیلم به هیچ عنوان حس نمیشود.
فیلم خیلی دقیق واقعیات را نشان میدهد. مشکلات مالی که فقر مطلق نیست اما تعداد زیادی از مردم درگیر آن هستند؛ استقلالطلبی نوجوانان و فشار خانواده که نمیتوان گفت مشکل از کدام سمت است؛ گرایش به جنس موافق که برخی جوانان درگیر آن هستند(برعکس فیلم call me by your name که این موضوع را در دههها قبل کاملا پذیرفته شده از طرف خانوادهها میداند). بازی لیدی بیرد(سایرشا رونان) و مادرش نیز کاملا تاثیرگذار است و بنظر میرسد دقیقا همان چیزی که کارگردان میخواسته به نمایش گذاشتهاند. لیدی بیرد در حالتهای مختلف غم، شادی، عصبانیت، دلشکستگی، اعتماد و بیاعتمادی... واکنشهای خوبی از خود نشان میدهد و اعلام میکند که اگر برنده اسکار نباشد قطعا فاصله زیادی با سالی هاوکینگز در فیلم shape of water دارد.
احتمال بسیار از این فیلم راضی خواهید بود و اگر علاقهمند به این سبک فیلمها باشید، edge of seventeen را هم پیشنهاد میکنم که به عقیده خودم اگر بهتر از لیدی بیرد نباشد، بدتر هم نیست.
-
نقش آفرینی بازیگران :
-
موسیقی متن :
-
جلوه های ویژه :
-
تأثیرگذاری :
-
داستان کلی :
«نظریه همه چیز» اثری درام و عاشقانه است که با فیلمنامهنویسی آنتونی مککارتن و به کارگردانی جیمز مارش ساخته شد. این فیلم بر اساس کتاب «سفر به بینهایت: زندگی من با استیون» به نویسندگی «جین وایلد هاوکینگ» است که استیون هاوکینگ همسر اول بوده است. فیلم بیشتر از اینکه بخش علمی و کاری هاوکینگ را نشان دهد، تمرکز خود را بر روی زندگی شخصی و عاطفی او گذاشته است.
شاید سخت باشد که هاوکینگ را از نظر جسمی مانند دیگران تصور کنیم. اما او هم زمانی میدوید، دوچرخهسواری میکرد و میرقصید. فیلم با فضایی شاد از زندگی روزمره استیون در دوران جوانی آغاز میشود. خیلی زود دختری به نام «جین» وارد زندگی او میشود. جین در رشته ادبیات و هنر تحصیل میکند و به لحاظ اخلاقی و اعتقادی تفاوت زیادی با استیون دارد. این دو به یکدیگر علاقهمند میشوند اما ادامه رابطه آنها تحت شعاع اتفاقی قرار میگیرد. علائم بیماری ALS به تدریج در بدن استیون پدیدار میشود؛ بیماریای که سیستم عصبی را مورد حمله قرار میدهد و با تضعیف ماهیچهها، فلج عمومی ایجاد میکند. بخشهای مرتبط با بیماری استیون یکی از غمناکترین لحظات فیلم محسوب میشود.
علی رقم اطلاع جین از این قضیه و اینکه استیون تنها دو سال زنده است، او با استیون ازدواج میکند و نشان میدهد که عشق حد و مرز نمیشناسد و منطق سرش نمیشود. در ادامه نیز فیلم سکانسهای عاطفی و تراژیک بسیار دارد و آنقدر خوب به تصویر کشیده شده که بعید است کسی تحت تأثیر این سکانسها قرار نگیرد. شاید نتوان تئوری همه چیز را در ژانر بیوگرافی قرار داد، چرا که در بخشهایی بار عاشقانه فیلم بسیار بیشتر از حالت واقعی است و در اواخر فیلم نیز سعی در ارائه پیامهای مستقیم در مورد زندگی انسانها دارد.
استیون از ابتدا هم جایگاه بزرگی در تاریخ داشت. در بخشی از فیلم، استادش او را به آزمایشگاهی در دانشگاه کمبریج میبرد و یادآوری میکند که «تامپسون» در اینجا الکترون را کشف کرده و «رادرفورد» اتم را شکافته است. با این وجود بعد از شنیدن خبر بیماریاش، افسرده میشود و انگیزهای برای ادامه کارش ندارد. اما جین باعث شد استیون به داخل سیاهچاله زندگیاش کشیده نشود. او توانست با مشکلاتش کنار بیاید و زندگی را اینگونه بپذیرد. او میدانست که هر چقدر هم که جسمش تحلیل برود، مغزش آسیبی نخواهد دید و همین کافی بود تا مطالعه روی نظریه خودش را ادامه دهد.
«ادی ردماین» بازیگر نقش استیون، شباهتی با هاوکینگ واقعی دارد اما با کمک گریم خوب، این شباهت به اوج خود رسیده و انگار خود هاوکینگ نقش را بازی میکند. البته توانایی ردماین در تقلید حرکات هاوکنیگ نیز موثر است و به عنوان کارکتری که در نیمی از مواقع توانایی حرف زدن ندارد، عملکرد بینظیری داشته است. «فلیسیتی جونز» در نقش جین نیز به خوبی ردماین ایفای نقش میکند و حرف نزدنهای استیون را جبران میکند. هر دو در سکانسهای احساسی سنگ تمام گذاشتهاند و توانایی آنها در تحت تاثیر قرار دادن مخاطب جلب توجه میکند.
جین که یک تنه مسئول تحمل شرایط استیون است، به تدریج خسته و خستهتر میشود. او تنهاست و دیگر توانایی ادامه دادن ندارد. به همین خاطر طلاق را بهترین راه برای حل مشکل میداند. البته مخاطب دیدگاه منفی نسبت به تصمیم جین ندارد. به لطف فیلمنامه و کارگردانی، هم در لحظات شکل گرفتن رابطه و هم در لحظات جدایی این دو، میتوان با کارکترها همذاتپنداری کرد و از تصمیم جین حمایت کرد.
«تئوری همه چیز» سعی کرده است بازه زیادی از زندگی استیون هاوکینگ را به نمایش بگذارد و تا حد ممکن به واقعیت پایبند باشد. این فیلم با ارائه نکات برجسته و ریز عاطفی از زندگی هاوکینگ، و با کمک سکانسها و دیالوگهای احساسی، بعد دیگری از زندگی این دانشمند را به مردم دنیا نشان داد. خود هاوکینگ نیز علاقه زیادی به ساخت فیلمی این چنینی داشت تا اعلام کند که همه چیز او کهکشان و سیاهچاله نیست.
The Theory of Every Things در کسب عنوانهای مختلفی نامزد و برنده شد. 5 نامزدی اسکار، 4 نامزدی گلدنگلوب، 10 نامزدی بَفتا و برنده شدن در 6 مورد از آنها از افتخارات این فیلم است:
برنده اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد (ادی ردماین)
نامزد بهترین فیلم اسکار
نامزد اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن (فلیسیتی جونز)
نامزد اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی
نامزد اسکار بهترین موسیقی فیلم
برنده گلدنگلوب بهترین بازیگر مرد در فیلم درام (ادی ردماین)
برنده گلدنگلوب بهترین موسیقی متن
نامزد گلدنگلوب بهترین فیلم درام
نامزد گلدنگلوب بهترین بازیگر زن در فیلم درام (فلیسیتی جونز)
----------
نویسنده: فرشاد رضایی
وب سایت «شبکه-مگ»
-
نقش آفرینی بازیگران :
-
موسیقی متن :
-
تأثیرگذاری :
-
داستان کلی :
فیلم "مرا با نامت صدا کن" فیلمی در ژانر درام و عاشقانه است که در چهار بخش اسکار نامزد و برنده بهترین فیلمنامه اقتباسی شد. فیلم با بودجه 3.5 میلیون دلاری، 7 برابر فروش داشت. در همه فیلم موسیقی متن وجود ندارد و سعی شده است تمایلات به همدیگر واقعیتر بنظر برسد و با اجبار القا نشود. اُلیور که برای تحقیقات به ایتالیا آمده 99 درصد وقتش با تفریح میگذرد. در طول فیلم رابطههای زیادی بین دخترها و پسرها وجود دارد و احساسات مختلفی رد و بدل میشود، همه در خیلی مواقع در حال سیگار کشیدن هستند و پدر و مادر اِلیو فقط در حال لبخند زدن هستند.
الیور(آرمی همر) شخصیت محکم خودش را در طول فیلم به خوبی نشان میدهد و تا آخر آن را حفظ میکند. بنظر من بازی الیو(تیموتی شلمی) در اوایل فیلم چندان پر رنگ نبود و نمیشد تحت تاثیر قرار گرفت، حتی با نشون دادن بیماری و بالا آوردنهای الیو که برای بیشتر کردن بار رمانتیکی فیلم بود. منم یاد بازی کیسی افلک در فیلم Manchester by the sea افتادم که نقشش شبیه به الیو بود. اگه این فیلم رو دیده باشید احتمالا خیلی زود با کارکتر اصلی فیلم ارتباط برقرار میکنید و همذاتپنداری میکنید. بازی شلمی در یک چهارم پایانی فیلم پر رنگ میشه و کم کم صحنههای احساسی شروع میشه و آخرش هم اوج کاره.
لوکیشنهای طبیعی و بکر به کمک فیلمبرداری خوب چنان حسی به آدم میده که خودت رو میتونی همونجا ببینی. اما صحبت در مورد طراحی لباس که برخی از دوستان اشاره کردن خیلی چیزی به چشم نمیاد، چون اصلا به خاطر محیط تابستونی اکثرا بدون لباس هستن. یا صحبت در مورد صحنههای نامتعارف فیلم؛ تمیزکاری بعد از همآغوشی روی تخت و اون صحنه هلوی معروف و گاز زدن بعدش همچین "هیچی" هم نیست. فیلم برای بهترین ترانه نامزد اسکار شده نه موسیقی متن. انصافا هم فوقالعاده است. اگر مشکلی با جنس موافق دارید شاید بتونید ترانه رو در مورد جنس مخالف در نظر بگیرید و لذت ببرید. یه نکته منفی فیلم این بود که از فراموش نکردن همدیگه صحبت کردن و همه میدونیم که چه جنس مخالف و چه موافق، چه در فرهنگ ما و چه غربی، این کار توصیه نمیشه. ولی نکته بسیار مثبت فیلم توجه به احساسات نوجوونهاست حتی اگر مطابق میل همه نباشه. دیالوگهای قشنگی هم این وسط رد و بدل میشه(مثلا از طرف پدر یا الیور). اگر مذهبی هم باشید باز این نکته میتونه برای شما آموزنده باشه.
در مجموع نمیشه گفت فیلم بدیه اما مطمئنا نمادگرایی این فیلم رو یه لول بالاتر آورده. شاید بشه با فیلم Wind River مقایسه کرد. هر چند که فیلم عاشقانه نیست و تفاوتهایی وجود داره اما اونجا هم فیلم ریتم آهستهای داره، مشکلات درونی و دغدغهها آزار میده، لوکیشنهای طبیعی وجود داره(نه تابستونی، بلکه زمستونی)، بازی خوب و صحنههای تاثیرگذار در آخر فیلم، دیالوگهای موندگار، تراژیک بودن و... . اما در نهایت این فیلم خیلی مظلوم واقع شد.