این روان اتکینسون دوست داشتنی!
این مستربین تو دل برو!
واقعا کمدی سر حال و دلچسبی بود...مدتی بود تا این حد از ته دل نخندیده بودم...فیلم داستان ساده و کاملا قابل پیش بینی ای داره و البته نیازی هم به وجود داستانی پیچیده و تو در تو نیست چون داستان در چنین فیلمی صرفا یک ظرف هست برای نگه داشتن و انتقال بار کمدی و شوخی های کلامی و موقعیت فیلم...کمدی فیلم که مهمترین بخش اونه به نحو دلنشینی زیبا از آب در اومده و سکانس های خنده دار پرتعدادی در طول فیلم کار شدن که حقیقتا در چند تا از اونها از شدت خنده داشتم منفجر میشدم...الحق و الانصاف فیلم باحال و سرزنده ای بود...تنها نکته نه چندان خوشایندی که در مورد این فیلم میتونم بهش اشاره کنم شخصیت منفی اصلی فیلم (پاسکال سوواژ) با بازی جان مالکوویچ بود که با اینکه شخصا بازیهاش رو خیلی دوس دارم (بازی شاهکارش در Being John Malkovich رو هرگز فراموش نمیکنم) ولی با اون لهجه فرانسوی به شدت اغراق شده و ژست های کمدی در نیومده ش به نظرم میتونست جایگزین های بهتری داشته باشه و به نظر شخصی من چندان برای این نقش مناسب نبود. در نهایت من امتیاز --------------8------------- رو به Johnny English میدم و به شدت توصیه میکنم اگه از طرفداران مستربین و ژانر کمدی هستین این فیلم رو از دست ندید
Halloween به عنوان یازدهمین فیلم در سری فیلم های هالووین، دنباله مستقیمی بر هالووین 1978 محسوب میشه و در واقع سازندگان این اثر با نادیده گرفتن خطوط داستانی فیلم های دیگه ی این سری، مستقیما به سراغ نخستین فیلم سری هالووین رفتن و داستان رو از همونجا ادامه دادن و یک خط داستانی جدید براش در نظر گرفتن (تکنیکی ادبی که با نام retcon یا retroactive continuity شناخته میشه) که همین مساله باعث شده عده ای که تمام فیلم های این مجموعه یا بخشی از اون رو دیده باشن دچار سردرگمی و گیجی بشن که البته مساله ای کاملا طبیعی به حساب میاد. چرا که سیاست های تجاری سینمای هالیوود حکم میکنه که شما به عنوان تهیه کنندگان و استدیوهای سازنده آثار سینمایی باید تا اونجا که میشه شیر گاوهای شیرده هالیوود رو بدوشی تا جایی که دیگه چیزی برای اون گاو بدبخت باقی نمونه! Halloween محصول 2018 هم صرفا یک اثر تجاری برای خالی کردن جیب سینما رو ها محسوب میشه که حتی به خط داستان خود سری هم پایبند نیست و اصلا اهمیتی هم نداره چون قراره ملت به بهانه جشن هالووین و در سایه هیجان این جشن سالانه به تماشای این فیلم در سالن های سینما بشینن و چیز دیگه ای براشون مهم نباشه! هالووین 2018 یک فیلم اسلشر بسیار کلیشه ای و خسته کننده ست. حتی با وجود فردی به اسم David Gordon Green در مقام کارگردان که آثار قابل تقدیری رو در کارنامه هنریش داره هم باز این فیلم به احتمال فراوان یک مخاطب جدی سینما مخصوصا سینمای اسلشر و وحشت رو ناامید و دلسرد میکنه چون نه تنها هالووین 2018 اون طراوت و اون شادابی و اون حس نو بودن و سرد و یخ بودن و وحشت آفرینی نسخه 1978 رو نداره بلکه مایکل مایرز (قاتل نقاب بر چهره زده ی فیلم) هم جز اینکه یک ماشین کشتار کند و پیر و بی کله باشه که همینطور راه افتاده این و اون رو به روش های گاها کودکانه و فرازمینی و احمقانه سلاخی میکنه چیز دیگه ای نیست. نه پیش زمینه ای از داستان و زندگی او روایت میشه (جز یک سکانس خیلی کوتاه و در پرده از نحوه قتل خواهرش به دست مایکل 6 ساله) و نه چیزی از او میشنویم (همچنان لال) و نه حتی بعد از مدتی برای مخاطب اهمیتی داره که این نکات رو بفهمه چون پس از گذشت نیم ساعت از شروع فیلم، اونقدر نحوه روایت داستان خسته کننده و کلیشه ای و اعصاب خورد کن و قابل پیش بینیه که شمای مخاطب مدام حس میکنی داره به شعور سینماییت توهین میشه و مدام دوس داری فیلم رو بزنی بره جلو و یا کلا از دیدنش منصرف شی! به هر حال باید بگم هالیوون جان کارپنتر کجا و هالووین دیوید گوردون گرین کجا (یکی نماینده فرهنگ سینمایی وسواسی دهه های 70 و 80 و 90 امریکا و دیگری پرچمدار سبک سینمایی عامه پسند و گیشه ای و پاپ کرنی سال های اخیر هالیوود). در نهایت میتونم بگم با اغراق به فیلم نمره -----------5----------- رو میدم و دیدنش رو هم شخصا به کسی پیشنهاد نمیکنم
سرگرم کننده و در حد خودش خوب و لذت بخش بود.
بهش 7 میدم و به نظرم منتقدین خیلی کم لطفی کردن در حق این فیلم. سکانس های درگیری و تعقیب و گریز هیجان انگیزی در فیلم هست و اینکه نسخه بعدی هم قطعا ساخته میشه خبر خوشحال کننده ایه. در کل فیلم جالبی بود البته اگه سخت گیرانه بهش نگاه نکنین و انتظار یه چیزی مثل اونجرز رو ازش نداشته باشین
***************خطر لو رفتن بخشی از داستان فیلم**************
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اگه یادتون باشه در اوایل فیلم، داگلاس (جان مالکوویچ) در یکی از نظریه های توطئه ش اظهار میکنه که منشا این آشوب ها یک سلاح بیولوژیکیه که به اعتقاد خودش از کره شمالی یا ایران سرچشمه گرفته. خب اگه ما بر این فرضیه اتکا کنیم و اون رو درست بدونیم (هر چند عجیب و دور از ذهن)، به این نتیجه می رسیم که این سلاح مخوف برای مقابله با سربازان دشمن و ایجاد حس ترس و وحشت و ناامیدی شدید در میان اون ها و در نهایت وادار کردن اون ها به خودکشی ساخته شده و در واقع به گونه ای مهندسی ژنتیک روش انجام پذیرفته که فقط رو افراد سالم اثر مرگبار خودش رو بگذاره و نه بر روی دیوانه ها و روشن دل ها که هیچوقت به عنوان سرباز بسیج نخواهند شد و حتی بر روی زنان باردار (که شاید آسیب ندیدن شخصیت های مالوری و المپیا هم در زمان بارداریشون به همین دلیل باشه). البته این صرفا یک فرضیه هست و شایدم اصلا قضیه چیز دیگه ای باشه.
هر از چند گاهی فیلمی رو میبینی که شبیه فیلم های دیگه ای که دیدی نیست؛ فیلمی که قریحه ی شاعری و ظرافت های ادبی از هر گوشه و هر سکانس و هر نماش آشکاره؛ فیلمی که مشخصا زاده ی رویاپردازی ها و فانتزی های دو برادر خلاق و نوآور امریکایی به نام های جوئل کوئن و ایتِن کوئن هست و به خوبی میشه حتی با ندانستن این نکته که این دو برادر در مقام کارگردان فیلم نشستن، تنها با دیدن خود فیلم و مشاهده برخی نشانه ها به همین نتیجه رسید چرا که سبک و سیاق فیلمسازی خاص برادران کوئن (خالق آثار به نامی چون فارگو - لبووسکی بزرگ - جایی برای پیرمردها نیست - درون لویین دیویس) شامل تلفیق ژانر های سینمایی و شعرگونه بودن دیالوگ ها و نماها و به سمت فانتزی میل کردن فیلمنامه در عین جدیت همه جزو علائم مشخصه ی آثار برادران کوئن هستن که در The Ballad of Buster Scruggs به خوبی دیده میشن. این فانتزی تا به اونجا پیش میره که حتی تدوین فیلم رو هم همین دو برادر انجام دادن ولی در تیتراژ به جای نوشتن اسم خودشون از اسم مستعار Roderick Jaynes استفاده کردن! این ها واقعا فقط به ذهن امثال برادران کوئن و تارانتینو و ... خطور میکنه!
همونطور که دوستان اشاره کردن این فیلم در بخش بهترین فیلمنامه جایزه ی ویژه هفتاد و پنجمین جشنواره فیلم ونیز رو به خودش اختصاص داده (جایی که جایزه بهترین فیلم به Roma ساخته آلفونسو کوارون تعلق گرفت). فیلمنامه ی قوی و شاعرانه فیلم قطعا شایسته تقدیره. جایی که شما فیلم رو با دست فردی ناپیدا که کتاب گلچینی از داستان های غرب وحشی با نام "تصنیف باستر اسکراگز" رو ورق میزنه و هر بار به سراغ یکی از 6 داستان کوتاه فیلم میره آغاز میکنید. این نحوه روایت بیننده رو تماما در فضایی فانتزی قرار میده که هر اتفاقی میتونه در اون رخ بده؛ پس اگه مرغی رو دیدین که حساب کتاب بلده یا گاوچرون هفت تیرکشی که روح بالدارش در حالیکه چنگ کوچکی در دست داره به سوی خالق پرواز میکنه یا افلیجی بدون دو دست و دوپا که سخنرانی خوش صحبت و بلیغ هست یا مسافران کالسکه ای که انگار مقصدی فرازمینی دارند یا صندوق دار مسن بانکی دور افتاده با سپری از جنس ماهیتابه اصلا تعجب نکنید چون اولا کارگردان به شما نشون میده که قصدش نمایش دنیایی شبه فانتزی و باورناپذیر و داستانیه و ثانیا شما دارید فیلمی رو میبینید که برادران کوئن کارگردانی کردن پس انتظار هر چیزی رو داشته باشید!
برادران کوئن داستان های کوتاه محل اقتباس فیلمنامه رو در طول بیست و پنج سال نوشتن که البته یکی از داستان ها (داستان جستجوی طلا) برگرفته از آثار جک لندن، نویسنده شهیر امریکایی هست و این خودش نشون دهنده اهمیت این فیلمنامه ست.
در هر حال دیدن چنین اثر متفاوت و فوق العاده زیبایی رو با بازی های بی نقص، فیلم برداری عالی و بدیع از مناظر نبراسکا و نیومکزیکو در قلب غرب وحشی، موسیقی خیال انگیز، اشعار زیبا و موزون و دیالوگ های به یاد ماندنی و ادبی رو به همه دوستداران ژانر وسترن و آثار برادران کوئن صدالبته توصیه میکنم
میتونم The Clovehitch Killer رو بهترین ساخته دانکن اسکایلز تا به امروز بدونم. کارگردانی که البته اثر شاخصی در کارنامه خودش نداره و این فیلم شاید دیده شده ترین فیلم اسکایلز باشه. بطور خلاصه باید بگم با وجود عدم استفاده از بازیگران تراز اول و مشخصا بودجه ساخت پایین شاید در حد 5 میلیون دلار و حتی کمتر، این اثر خوش ساخت در ژانر هیجان انگیز و معمایی تونسته با استفاده درست از دارایی های محدودش و اتمسفر به خودی خود تعلیق آفرین و معماگونه یک شهر کوچک در ایالت کنتاکی در فصل پاییز و جو سرد و ساکت حاکم بر فیلم باعث بشه تا با گرفتن بازی های خوب از بازیگران نه چندان شناخته شده مثل دیلن مک درموت (که انگار ساخته شده برای نقش آفرینی در لباس یک قاتل سریالی) و چارلی پلامر (که نقش پسر کم دل و جرات و در عین حال جستجوگر رو به خوبی ایفا کرده)، فیلم رو از سطح یک اثر معمایی سبک خارج کنن و به اون رنگ و لعاب آثار موفق ژانر معمایی رو ببخشن. بزرگ ترین نقطه ضعف فیلم رو میتونم فیلمنامه ای بدونم که به دلیل نداشتن نقاط عطف موثر و خالی بودن از غافلگیری های کوبنده نمیتونه اونطور که باید بیننده رو پای تماشای این اثر میخکوب و متحیر کنه اما همچنان با فیلمی خوش ساخت و منسجم طرف هستیم که در یک عصر سرد پاییزی لذت دیدنش دوچندان خواهد شد. من به فیلم امتیاز خوب --------- 7 --------- رو میدم و دیدنش رو به شما توصیه میکنم.
واااای خیلی خوب بود. خیلی. علی الخصوص پایان فیلم که قشنگ دهنم وا موند از غافلگیری. اصلا انتظار اون پایان رو نداشتم و به کل یادم رفته بود چی به چیه که یهو اون سکانس بعد از تیتراژ رو دیدم و ... و بعد هم اون نوشته پایانی با یک علامت سوال پر از ابهام که انتظار رو برای دیدن Avengers 4 و Ant-Man 3 سخت تر میکنه! واقعا از دیدن این دنباله لذت بردم و تصمیم گرفتم بهش امتیاز عالی --------- 9 --------- رو بدم
---------------------------------------------------
خب این فیلم بیستمین فیلم MCU (دنیای سینمایی مارول) از سال 2007 تا به امروز هست (و یازده فیلم دیگه هم از همین دنیای داستانی وسیع در مراحل مختلف ساخت قرار دارن از جمله Avengers 4 و Captain Marvel). میبینیم که مارول در طول این 11 سال چققققدر پیشرفت داشته از هر لحاظ. هر چه به جلو میریم ساخته های مارول چه از جنبه فیلم نامه و چه از نظر فنی و جلوه های ویژه پخته تر و منجسم تر میشن و این همه بلوغ و تکامل در این زمان واقعا تحسین برانگیزه. البته که باید از بودجه های هنگفت فیلم های MCU هم غافل نشد. برای مثال همین فیلم حدود 630 میلیون دلار فروش داشته در سراسر جهان که اون رو تبدیل میکنه به هشمین فیلم پر فروش سال 2018 و برای ساختش هم بودجه حدود 190 میلیون دلاری کنار گذاشته شده
---------------------------------------------------
کارگردان Peyton Reed نسخه اول رو هم کارگردانی کرده و میشه گفت بهترین گزینه برای کارگردانی این نسخه از فیلم بود (سابقه کاگردانی او به آثار کمدی درام و رمانتیکی مثل Yes Man و The Break-Up برمیگرده)
---------------------------------------------------
نکات مثبت فبلم از نگاه منتقدین شامل طنزهای کلامی و موقعیت به جا و بازی های خوب مخصوصا پل راد و اونجلین لیلی در نقش ant-man و wasp و جاذبه بین این دو شخصیت در فیلم و همینطور رابطه پدر دختری زیبای بین اسکات لنگ و دختر کوچولوش و همچنین جلوه های ویژه مخصوصا افکت های مربوط به کوچیک و بزرگ شدن شخصیت ها و بناها و ماشین ها و .... بوده و شاید به جز خرده داستان های نسبتا زیاد فیلم که با توجه به زمان اندکش (در مقایسه با سایر آثار مارول) بیشتر هم به چشم میاد هیچ نکته منفی دیگه ای درش ندیدن که البته این نگاه برخی منتقدینه و من شخصا این تعدد خرده داستان ها رو دوست داشتم خصوصا داستان Ava و دکتر فاستر. در کل یک فیلم ابرقهرمانی سبک تر و روشن تری بود نسبت به امثال avengers و black panther و .... و بیشتر نزدیک بود به حال و هوای فکاهی deadpool و spider-man.
--------------------------------------------------
از نکات حاشیه ای فیلم میشه به جوان کردن میشل فایفر (در نقش مادر هوپ) به کمک جلوه های ویژه تصویری اشاره کرد و همینطور مایکل داگلاس که
ابراز امیدواری کرده بود تا همسرش کارترین زتاجونز نقش کاراکتر Janet (همسر دکتر هنک ون دایم در فیلم و مادر هوپ) رو بازی کنه که اینطور نشد
احتمال ساخت نسخه سوم در شکل یک prequel که داستانش به قبل از نسخه اول برگرده وجود داره و هم کارگردان و هم مایکل داگلاس صحبت هایی کردن در این باره. البته با نوشته ی Ant-Man and the Wasp Will Return در انتهای تیتراژ فیلم میشه به نسخه سوم امیدوار بود حتما ولی اون علامت ؟ که در آخر جمله ظاهر میشه منو به این حدس میرسونه که نسخه بعدی این فیلم احتمالا یک prequel باشه
*******************************************
در پایان خواستم بگم دیالوگ استن لی فقید هم خیلی چشبید به من (روانش شاد و یادش گرامی)
@passenger
کاری به نظر ایشون ندارم ولی قسمت آخر کامنتشون با اینکه داره مستقیما به بخشی از فیلمنامه اشاره میکنه اما چیزی نیست که بخواد حتی ذره ای برای کسی که هنوز فیلم رو ندیده چیزی از محتوای داستان رو لو بده و رو تجربه ش از فیلم اثر منفی بذاره (هر چند که نوشتن عبارت spoiler alert همیشه کاری عاقلانه ست)
"قبل از هر چیزی بگم که اگه از جمله افرادی هستین که با تماشای فیلم هایی که روند کندی دارن زود خسته میشین و حوصله تون سر میره پس اصلا سمت I Think We're Alone Now نرید"
----------------------------------------
این پنجمین تجربه کارگردانی Reed Morano (پس از یک فیلم سینمایی و سه سریال تلویزیونی که مهمترین اونها کارگردانی قسمت هایی از سریال موفق The Handmaid's Tale هست که در انتظار فصل سوم به سر میبره) کارگردان و فیلم بردار امریکایی هست که عمده ی شهرتش رو از فیلم برداری آثار سینمایی به دست آورده. در این فیلم هم Morano در نقش کارگردان و فیلم بردار ظاهر شده.
----------------------------------------
و اما در مورد فیلم I Think We're Alone Now باید بگم من این فیلم رو ابتدائا به دو دلیل دانلود کردم: یکی بازی پیتر دینکلج و دیگری فضا و داستان پساآخرالزمانی فیلم که علاقه بسیار زیادی به این فضاها دارم.
----------------------------------------
من فیلم رو دوست داشتم به طور کلی و امتیاز نسبتا خوب یا ----- 6 ----- رو براش کنار گذاشتم.
چیزهایی که در مورد فیلم پسندیدم و اون ها رو جزو نقاط قوتش می دونم یکی بازی خوب پیتر دینکلج (در نقش Del) و الی فنینگ (در نقش Grace) و بازی های کوتاه اما قابل قبول و در اومده ی Charlotte Gainsbourg و پل جیاماتی در نقش های ویولت و پاتریک بود و دیگری موسیقی که رو کار نشسته بود و خوب تونسته بود اون فضای غم انگیز و تنها و سرد فیلم رو در بیاره و در جاهایی که فیلم رنگ هیجان به خودش میگرفت هم باز این موسیقی بود که بار زیادی رو بر دوش داشت.
از صدابرداری و صداگذاری دقیق فیلم هم نباید گذشت که میدونیم در فیلم هایی که دیالوگ در اونها نقش کمتری رو ایفا میکنه این دو عنصر چقد میتونن تاثیرگذار باشن و در پیشبرد روایت داستان نقش مهمی داشته باشن. فیلم بردار هم به خوبی از پس وظیفه ش بر اومده بود و نماهای نزدیک و دور و کات های به موقع و سرضربی که کارگردان به سکانس ها داده بود خیلی در ایجاد حس رازآلودگی و هیجان نهفته ی جهان پساآخرالزمانی فیلم موثر بودن
--------------------------------------------
شاید بزرگترین ایراد فیلم از نظر من فیلمنامه و خلاهایی که در اون وجود داره باشه. در کل فیلم هیچ توضیحی از اینکه چه اتفاقی افتاده که یک دفعه درصد بسیار زیادی از جمعیت مُردن (تقریبا همه) و کسی باقی نمونده. پاتریک و ویولت به عنوان دو تا از چهار شخصیت فیلم چه نقشی در داستان ایفا میکنن و دلیل حضورشون در داستان چیه و چرا انقد سطحی به پاتریک و ویولت پرداخته میشه در حالیکه اگه وقت بیشتری صرف این دو کاراکتر میشد قطعا نتیجه نهایی خیلی متفاوت بود. حتی ما چیز خاصی از پیشینه ی پیتر هم نمیفهمیم در حالیکه هر کدوم از این شفاف سازی ها میتونست فیلم رو از سطح یک اثر یک بار مصرف به فیلمی پرکشش و ماندگار لااقل در ذهن عاشقان این ژانر بدل کنه. متاسفانه فیلمنامه آنچنان که باید کشش نداره و فاقد پیچ و خم های لازم برای اثری در ژانر post-apocalyptic هست.
---------------------------------------------
تماشای این فیلم رو فقط به افرادی که 1) حوصله دارن، و 2) از ژانر پسا آخر الزمانی خوششون میاد، توصیه میکنم و ترجیحا فیلم رو تنها ببینید؛ اینجور فیلمی رو باید تنها دید تا بشه تنهایی و سکوت فیلم رو جذب کرد
اگر با دید و انتظار درست به این فیلم نزدیک بشید و به تماشاش بشینید قطعا نا امید نمی شید!
------------------------------------------------
به طور کلی اگه بخوام یه دسته بندی دست و پا شکسته از انواع منابع ترس (Horror) در آثار سینمایی داشته باشم (البته تا جایی که اطلاعات و ذهنم یاری کنه) میتونم به دو دسته اصلی زیر اشاره کنم:
1) منابع ماوراء طبیعی و غیر مادی مانند جنیان و ارواح خبیث و شیاطین
2) منابع طبیعی و مادی مانند قاتل روانی و مزاحم و حیوانات وحشی و انتقامجو
------------------------------------------------
و در یک دسته بندی دیگه, فیلم ها معمولا به یکی از سه شیوه زیر یا ترکیبی از اونها سعی در ایجاد حس ترس و وحشت در مخاطب میکنن:
الف) مواجهه ناگهانی با منبع ترس (مثل وقتی که یک روح خبیث یک دفعه جلوی دوربین ظاهر میشه که اصطلاحا بهش میگن Jump Scare)
ب) رویارویی پی در پی و بدون پرده با منبع ترس (مانند فیلم هایی همچون سری saw که از نمایش همیشگی و همراه با صحنه های چندش آور ترس واهمه ای ندارن و معمولا زیرشاخه ای از ژانر وحشت به اسم Slasher رو شکل میدن)
ج) ترس پنهان ولی مستمر که به صورت تعلیق و اضطراب بروز پیدا میکنه و لزوما به صورت عریان و بی پرده و بی واسطه, منبع ترس رو به بیننده نشون نمیده بلکه ترس در تمام سکانس ها و تمام دیالوگ ها و تمام شات ها نهفته ست
-----------------------------------------------
اگر بخوام ترس موجود در فیلم Hereditary (موروثی یا میراث) رو در این دسته بندی جا بدم باید بگم ترس استفاده شده در این اثر از نوع 1 و 2 و الف و ب و ج هستش! یعنی همه موارد رو شامل میشه اما تاکید بر 1 و ج هست. یعنی منبع ترس فراطبیعیه و از نوع تعلیق آمیز و مستمر و مستتر هستش.
-----------------------------------------------
موسیقی بسیار اضطراب آور و دلهره انگیز که در تقریبا تمامی سکانس ها با موفقیت اون حس اصیل ترس و اضطراب و واهمه رو به بیننده منتقل میکنه. بازی های بسیار خوب از بازیگران نقش اصلی از Toni Collette در نقش مادر خانواده گراهام که در مرز فروپاشی فکری و عاطفی و جنون قرار داره تا Gabriel Byrne در نقش دکتر استیون گراهام که در ایفای نقش پدر و همسری آرام و متفکر که در بسیاری از سکانس ها سعی در برگردوندن تعادل و ثبات به خانواده در حال اضمحلال خودش بسیار موفق عمل کرده و در نهایت دو کاراکتر محوری و مهم فیلم یعنی چارلی گراهام, دختر خانواده, با نگاه خیره ای همچون یک مجسمه مرمرین عصر رنسانس, و پسر نوجوان خانواده ی گراهام, پیتر گراهام (با بازی مورد پسند Alex Wolff) که به زیبایی از عهده نقش نوجوانی دائما پریشان حال, در مرز اعتیاد به مواد مخدر, با نگاهی همیشه محزون و افسرده بر اومده (البته حلال زاده به داییش میره!!). من تعجب کردم وقتی دیدم بعضی کاربران از کیفیت پایین بازی ها انتقاد کردن. نمیدونم شاید نگاهشون متفاوت بوده ولی من نقصی در بازی ها ندیدم که قابل عرض باشه.
در کنار موسیقی هماهنگ که حتی در نبودش هم به نوعی میشه زمزمه ش رو در ذهن حس کرد و بازی های زیبا و کاملا مطابق با نیاز فیلمنامه, فیلم برداری استادانه و بازی با نورها و نماها رو نمیشه فراموش کرد؛ کافیه فقط تغییر تکنیک فیلم برداری در 30 دقیقه ی پایانی فیلم رو با 90 دقیقه ابتدایی مقایسه کنید تا به اهمیت کار فیلم بردار در القای هیجان، ترس، و حس فروپاشی درونی اعضای خانواده پی ببرین.
---------------------------------------------
در کل میتونم بگم با یک فیلم خیلی خوب طرفیم که بر خلاف آثار موفقی همچون The Conjuring و در راستای آثار ماندگاری مثل The Witch و Wailing ترس رو نه به صورت ناگهانی بلکه به صورت مستمر و پنهان در ناخودآگاه بیننده به ثبت میرسونه و تا مدتی در ذهن مخاطب باقی میمونه.
من امتیاز ----- 8 ----- رو به این اثر زیبا میدم و دیدنش رو به همه پیشنهاد میکنم
این مستربین تو دل برو!
واقعا کمدی سر حال و دلچسبی بود...مدتی بود تا این حد از ته دل نخندیده بودم...فیلم داستان ساده و کاملا قابل پیش بینی ای داره و البته نیازی هم به وجود داستانی پیچیده و تو در تو نیست چون داستان در چنین فیلمی صرفا یک ظرف هست برای نگه داشتن و انتقال بار کمدی و شوخی های کلامی و موقعیت فیلم...کمدی فیلم که مهمترین بخش اونه به نحو دلنشینی زیبا از آب در اومده و سکانس های خنده دار پرتعدادی در طول فیلم کار شدن که حقیقتا در چند تا از اونها از شدت خنده داشتم منفجر میشدم...الحق و الانصاف فیلم باحال و سرزنده ای بود...تنها نکته نه چندان خوشایندی که در مورد این فیلم میتونم بهش اشاره کنم شخصیت منفی اصلی فیلم (پاسکال سوواژ) با بازی جان مالکوویچ بود که با اینکه شخصا بازیهاش رو خیلی دوس دارم (بازی شاهکارش در Being John Malkovich رو هرگز فراموش نمیکنم) ولی با اون لهجه فرانسوی به شدت اغراق شده و ژست های کمدی در نیومده ش به نظرم میتونست جایگزین های بهتری داشته باشه و به نظر شخصی من چندان برای این نقش مناسب نبود. در نهایت من امتیاز --------------8------------- رو به Johnny English میدم و به شدت توصیه میکنم اگه از طرفداران مستربین و ژانر کمدی هستین این فیلم رو از دست ندید
بهش 7 میدم و به نظرم منتقدین خیلی کم لطفی کردن در حق این فیلم. سکانس های درگیری و تعقیب و گریز هیجان انگیزی در فیلم هست و اینکه نسخه بعدی هم قطعا ساخته میشه خبر خوشحال کننده ایه. در کل فیلم جالبی بود البته اگه سخت گیرانه بهش نگاه نکنین و انتظار یه چیزی مثل اونجرز رو ازش نداشته باشین
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اگه یادتون باشه در اوایل فیلم، داگلاس (جان مالکوویچ) در یکی از نظریه های توطئه ش اظهار میکنه که منشا این آشوب ها یک سلاح بیولوژیکیه که به اعتقاد خودش از کره شمالی یا ایران سرچشمه گرفته. خب اگه ما بر این فرضیه اتکا کنیم و اون رو درست بدونیم (هر چند عجیب و دور از ذهن)، به این نتیجه می رسیم که این سلاح مخوف برای مقابله با سربازان دشمن و ایجاد حس ترس و وحشت و ناامیدی شدید در میان اون ها و در نهایت وادار کردن اون ها به خودکشی ساخته شده و در واقع به گونه ای مهندسی ژنتیک روش انجام پذیرفته که فقط رو افراد سالم اثر مرگبار خودش رو بگذاره و نه بر روی دیوانه ها و روشن دل ها که هیچوقت به عنوان سرباز بسیج نخواهند شد و حتی بر روی زنان باردار (که شاید آسیب ندیدن شخصیت های مالوری و المپیا هم در زمان بارداریشون به همین دلیل باشه). البته این صرفا یک فرضیه هست و شایدم اصلا قضیه چیز دیگه ای باشه.
همونطور که دوستان اشاره کردن این فیلم در بخش بهترین فیلمنامه جایزه ی ویژه هفتاد و پنجمین جشنواره فیلم ونیز رو به خودش اختصاص داده (جایی که جایزه بهترین فیلم به Roma ساخته آلفونسو کوارون تعلق گرفت). فیلمنامه ی قوی و شاعرانه فیلم قطعا شایسته تقدیره. جایی که شما فیلم رو با دست فردی ناپیدا که کتاب گلچینی از داستان های غرب وحشی با نام "تصنیف باستر اسکراگز" رو ورق میزنه و هر بار به سراغ یکی از 6 داستان کوتاه فیلم میره آغاز میکنید. این نحوه روایت بیننده رو تماما در فضایی فانتزی قرار میده که هر اتفاقی میتونه در اون رخ بده؛ پس اگه مرغی رو دیدین که حساب کتاب بلده یا گاوچرون هفت تیرکشی که روح بالدارش در حالیکه چنگ کوچکی در دست داره به سوی خالق پرواز میکنه یا افلیجی بدون دو دست و دوپا که سخنرانی خوش صحبت و بلیغ هست یا مسافران کالسکه ای که انگار مقصدی فرازمینی دارند یا صندوق دار مسن بانکی دور افتاده با سپری از جنس ماهیتابه اصلا تعجب نکنید چون اولا کارگردان به شما نشون میده که قصدش نمایش دنیایی شبه فانتزی و باورناپذیر و داستانیه و ثانیا شما دارید فیلمی رو میبینید که برادران کوئن کارگردانی کردن پس انتظار هر چیزی رو داشته باشید!
برادران کوئن داستان های کوتاه محل اقتباس فیلمنامه رو در طول بیست و پنج سال نوشتن که البته یکی از داستان ها (داستان جستجوی طلا) برگرفته از آثار جک لندن، نویسنده شهیر امریکایی هست و این خودش نشون دهنده اهمیت این فیلمنامه ست.
در هر حال دیدن چنین اثر متفاوت و فوق العاده زیبایی رو با بازی های بی نقص، فیلم برداری عالی و بدیع از مناظر نبراسکا و نیومکزیکو در قلب غرب وحشی، موسیقی خیال انگیز، اشعار زیبا و موزون و دیالوگ های به یاد ماندنی و ادبی رو به همه دوستداران ژانر وسترن و آثار برادران کوئن صدالبته توصیه میکنم
**************** امتیاز من 9 ***************
---------------------------------------------------
خب این فیلم بیستمین فیلم MCU (دنیای سینمایی مارول) از سال 2007 تا به امروز هست (و یازده فیلم دیگه هم از همین دنیای داستانی وسیع در مراحل مختلف ساخت قرار دارن از جمله Avengers 4 و Captain Marvel). میبینیم که مارول در طول این 11 سال چققققدر پیشرفت داشته از هر لحاظ. هر چه به جلو میریم ساخته های مارول چه از جنبه فیلم نامه و چه از نظر فنی و جلوه های ویژه پخته تر و منجسم تر میشن و این همه بلوغ و تکامل در این زمان واقعا تحسین برانگیزه. البته که باید از بودجه های هنگفت فیلم های MCU هم غافل نشد. برای مثال همین فیلم حدود 630 میلیون دلار فروش داشته در سراسر جهان که اون رو تبدیل میکنه به هشمین فیلم پر فروش سال 2018 و برای ساختش هم بودجه حدود 190 میلیون دلاری کنار گذاشته شده
---------------------------------------------------
کارگردان Peyton Reed نسخه اول رو هم کارگردانی کرده و میشه گفت بهترین گزینه برای کارگردانی این نسخه از فیلم بود (سابقه کاگردانی او به آثار کمدی درام و رمانتیکی مثل Yes Man و The Break-Up برمیگرده)
---------------------------------------------------
نکات مثبت فبلم از نگاه منتقدین شامل طنزهای کلامی و موقعیت به جا و بازی های خوب مخصوصا پل راد و اونجلین لیلی در نقش ant-man و wasp و جاذبه بین این دو شخصیت در فیلم و همینطور رابطه پدر دختری زیبای بین اسکات لنگ و دختر کوچولوش و همچنین جلوه های ویژه مخصوصا افکت های مربوط به کوچیک و بزرگ شدن شخصیت ها و بناها و ماشین ها و .... بوده و شاید به جز خرده داستان های نسبتا زیاد فیلم که با توجه به زمان اندکش (در مقایسه با سایر آثار مارول) بیشتر هم به چشم میاد هیچ نکته منفی دیگه ای درش ندیدن که البته این نگاه برخی منتقدینه و من شخصا این تعدد خرده داستان ها رو دوست داشتم خصوصا داستان Ava و دکتر فاستر. در کل یک فیلم ابرقهرمانی سبک تر و روشن تری بود نسبت به امثال avengers و black panther و .... و بیشتر نزدیک بود به حال و هوای فکاهی deadpool و spider-man.
--------------------------------------------------
از نکات حاشیه ای فیلم میشه به جوان کردن میشل فایفر (در نقش مادر هوپ) به کمک جلوه های ویژه تصویری اشاره کرد و همینطور مایکل داگلاس که
ابراز امیدواری کرده بود تا همسرش کارترین زتاجونز نقش کاراکتر Janet (همسر دکتر هنک ون دایم در فیلم و مادر هوپ) رو بازی کنه که اینطور نشد
احتمال ساخت نسخه سوم در شکل یک prequel که داستانش به قبل از نسخه اول برگرده وجود داره و هم کارگردان و هم مایکل داگلاس صحبت هایی کردن در این باره. البته با نوشته ی Ant-Man and the Wasp Will Return در انتهای تیتراژ فیلم میشه به نسخه سوم امیدوار بود حتما ولی اون علامت ؟ که در آخر جمله ظاهر میشه منو به این حدس میرسونه که نسخه بعدی این فیلم احتمالا یک prequel باشه
*******************************************
در پایان خواستم بگم دیالوگ استن لی فقید هم خیلی چشبید به من (روانش شاد و یادش گرامی)
کاری به نظر ایشون ندارم ولی قسمت آخر کامنتشون با اینکه داره مستقیما به بخشی از فیلمنامه اشاره میکنه اما چیزی نیست که بخواد حتی ذره ای برای کسی که هنوز فیلم رو ندیده چیزی از محتوای داستان رو لو بده و رو تجربه ش از فیلم اثر منفی بذاره (هر چند که نوشتن عبارت spoiler alert همیشه کاری عاقلانه ست)
----------------------------------------
این پنجمین تجربه کارگردانی Reed Morano (پس از یک فیلم سینمایی و سه سریال تلویزیونی که مهمترین اونها کارگردانی قسمت هایی از سریال موفق The Handmaid's Tale هست که در انتظار فصل سوم به سر میبره) کارگردان و فیلم بردار امریکایی هست که عمده ی شهرتش رو از فیلم برداری آثار سینمایی به دست آورده. در این فیلم هم Morano در نقش کارگردان و فیلم بردار ظاهر شده.
----------------------------------------
و اما در مورد فیلم I Think We're Alone Now باید بگم من این فیلم رو ابتدائا به دو دلیل دانلود کردم: یکی بازی پیتر دینکلج و دیگری فضا و داستان پساآخرالزمانی فیلم که علاقه بسیار زیادی به این فضاها دارم.
----------------------------------------
من فیلم رو دوست داشتم به طور کلی و امتیاز نسبتا خوب یا ----- 6 ----- رو براش کنار گذاشتم.
چیزهایی که در مورد فیلم پسندیدم و اون ها رو جزو نقاط قوتش می دونم یکی بازی خوب پیتر دینکلج (در نقش Del) و الی فنینگ (در نقش Grace) و بازی های کوتاه اما قابل قبول و در اومده ی Charlotte Gainsbourg و پل جیاماتی در نقش های ویولت و پاتریک بود و دیگری موسیقی که رو کار نشسته بود و خوب تونسته بود اون فضای غم انگیز و تنها و سرد فیلم رو در بیاره و در جاهایی که فیلم رنگ هیجان به خودش میگرفت هم باز این موسیقی بود که بار زیادی رو بر دوش داشت.
از صدابرداری و صداگذاری دقیق فیلم هم نباید گذشت که میدونیم در فیلم هایی که دیالوگ در اونها نقش کمتری رو ایفا میکنه این دو عنصر چقد میتونن تاثیرگذار باشن و در پیشبرد روایت داستان نقش مهمی داشته باشن. فیلم بردار هم به خوبی از پس وظیفه ش بر اومده بود و نماهای نزدیک و دور و کات های به موقع و سرضربی که کارگردان به سکانس ها داده بود خیلی در ایجاد حس رازآلودگی و هیجان نهفته ی جهان پساآخرالزمانی فیلم موثر بودن
--------------------------------------------
شاید بزرگترین ایراد فیلم از نظر من فیلمنامه و خلاهایی که در اون وجود داره باشه. در کل فیلم هیچ توضیحی از اینکه چه اتفاقی افتاده که یک دفعه درصد بسیار زیادی از جمعیت مُردن (تقریبا همه) و کسی باقی نمونده. پاتریک و ویولت به عنوان دو تا از چهار شخصیت فیلم چه نقشی در داستان ایفا میکنن و دلیل حضورشون در داستان چیه و چرا انقد سطحی به پاتریک و ویولت پرداخته میشه در حالیکه اگه وقت بیشتری صرف این دو کاراکتر میشد قطعا نتیجه نهایی خیلی متفاوت بود. حتی ما چیز خاصی از پیشینه ی پیتر هم نمیفهمیم در حالیکه هر کدوم از این شفاف سازی ها میتونست فیلم رو از سطح یک اثر یک بار مصرف به فیلمی پرکشش و ماندگار لااقل در ذهن عاشقان این ژانر بدل کنه. متاسفانه فیلمنامه آنچنان که باید کشش نداره و فاقد پیچ و خم های لازم برای اثری در ژانر post-apocalyptic هست.
---------------------------------------------
تماشای این فیلم رو فقط به افرادی که 1) حوصله دارن، و 2) از ژانر پسا آخر الزمانی خوششون میاد، توصیه میکنم و ترجیحا فیلم رو تنها ببینید؛ اینجور فیلمی رو باید تنها دید تا بشه تنهایی و سکوت فیلم رو جذب کرد
------------------------------------------------
به طور کلی اگه بخوام یه دسته بندی دست و پا شکسته از انواع منابع ترس (Horror) در آثار سینمایی داشته باشم (البته تا جایی که اطلاعات و ذهنم یاری کنه) میتونم به دو دسته اصلی زیر اشاره کنم:
1) منابع ماوراء طبیعی و غیر مادی مانند جنیان و ارواح خبیث و شیاطین
2) منابع طبیعی و مادی مانند قاتل روانی و مزاحم و حیوانات وحشی و انتقامجو
------------------------------------------------
و در یک دسته بندی دیگه, فیلم ها معمولا به یکی از سه شیوه زیر یا ترکیبی از اونها سعی در ایجاد حس ترس و وحشت در مخاطب میکنن:
الف) مواجهه ناگهانی با منبع ترس (مثل وقتی که یک روح خبیث یک دفعه جلوی دوربین ظاهر میشه که اصطلاحا بهش میگن Jump Scare)
ب) رویارویی پی در پی و بدون پرده با منبع ترس (مانند فیلم هایی همچون سری saw که از نمایش همیشگی و همراه با صحنه های چندش آور ترس واهمه ای ندارن و معمولا زیرشاخه ای از ژانر وحشت به اسم Slasher رو شکل میدن)
ج) ترس پنهان ولی مستمر که به صورت تعلیق و اضطراب بروز پیدا میکنه و لزوما به صورت عریان و بی پرده و بی واسطه, منبع ترس رو به بیننده نشون نمیده بلکه ترس در تمام سکانس ها و تمام دیالوگ ها و تمام شات ها نهفته ست
-----------------------------------------------
اگر بخوام ترس موجود در فیلم Hereditary (موروثی یا میراث) رو در این دسته بندی جا بدم باید بگم ترس استفاده شده در این اثر از نوع 1 و 2 و الف و ب و ج هستش! یعنی همه موارد رو شامل میشه اما تاکید بر 1 و ج هست. یعنی منبع ترس فراطبیعیه و از نوع تعلیق آمیز و مستمر و مستتر هستش.
-----------------------------------------------
موسیقی بسیار اضطراب آور و دلهره انگیز که در تقریبا تمامی سکانس ها با موفقیت اون حس اصیل ترس و اضطراب و واهمه رو به بیننده منتقل میکنه. بازی های بسیار خوب از بازیگران نقش اصلی از Toni Collette در نقش مادر خانواده گراهام که در مرز فروپاشی فکری و عاطفی و جنون قرار داره تا Gabriel Byrne در نقش دکتر استیون گراهام که در ایفای نقش پدر و همسری آرام و متفکر که در بسیاری از سکانس ها سعی در برگردوندن تعادل و ثبات به خانواده در حال اضمحلال خودش بسیار موفق عمل کرده و در نهایت دو کاراکتر محوری و مهم فیلم یعنی چارلی گراهام, دختر خانواده, با نگاه خیره ای همچون یک مجسمه مرمرین عصر رنسانس, و پسر نوجوان خانواده ی گراهام, پیتر گراهام (با بازی مورد پسند Alex Wolff) که به زیبایی از عهده نقش نوجوانی دائما پریشان حال, در مرز اعتیاد به مواد مخدر, با نگاهی همیشه محزون و افسرده بر اومده (البته حلال زاده به داییش میره!!). من تعجب کردم وقتی دیدم بعضی کاربران از کیفیت پایین بازی ها انتقاد کردن. نمیدونم شاید نگاهشون متفاوت بوده ولی من نقصی در بازی ها ندیدم که قابل عرض باشه.
در کنار موسیقی هماهنگ که حتی در نبودش هم به نوعی میشه زمزمه ش رو در ذهن حس کرد و بازی های زیبا و کاملا مطابق با نیاز فیلمنامه, فیلم برداری استادانه و بازی با نورها و نماها رو نمیشه فراموش کرد؛ کافیه فقط تغییر تکنیک فیلم برداری در 30 دقیقه ی پایانی فیلم رو با 90 دقیقه ابتدایی مقایسه کنید تا به اهمیت کار فیلم بردار در القای هیجان، ترس، و حس فروپاشی درونی اعضای خانواده پی ببرین.
---------------------------------------------
در کل میتونم بگم با یک فیلم خیلی خوب طرفیم که بر خلاف آثار موفقی همچون The Conjuring و در راستای آثار ماندگاری مثل The Witch و Wailing ترس رو نه به صورت ناگهانی بلکه به صورت مستمر و پنهان در ناخودآگاه بیننده به ثبت میرسونه و تا مدتی در ذهن مخاطب باقی میمونه.
من امتیاز ----- 8 ----- رو به این اثر زیبا میدم و دیدنش رو به همه پیشنهاد میکنم