«ایوب» چون معتقدات خاصی دارد برای اینکه در محله بدنام نشود به منظور قطع رابطه ی برادرش «طاهر» با یک خواننده ی کاباره به نام «شهین» او را راهی اهواز می کند....
وقتی دو مرد جوان فقیر، مرد ثروتمندی را که تصمیم به خودکشی دارد نجات میدهند و از او مراقبت میکنند، او از زندگی بخش دیگر جامعه و افراد فقیر آگاه میشود.
زوج جوانی در جریان حادثه ای هر کدام با این تصور که همسرش درگذشته، سال ها دور از هم زندگی می کنند. مرد خواننده ی معروفی می شود و زن در حادثه ای بینایی اش را از دست می دهد. سال ها بعد مرد اتفاقاً با دخترکی روبرو می شود و بی آنکه بداند دختر چه رابطه ای با او دارد سبب معالجه مادر دختر و همسر خود می شود. مرد قصد ازدواج با زن متمولی را دارد اما در شب عروسی، همسر و فرزند حضور می یابند تا از او تشکر کنند و………
داش حبيب، كه با مادر بيمارش زندگي مي كند، كارش كف زني و رسيدگي به مستمندان است. او شبي ستاره را كه دختر ثروتمندي است از دست اوباش نجات مي دهد. پدر ستاره تصميم دارد دخترش را به عقد يكي از شركايش كه در آمريكا است درآورد. از طرف ديگر نامادري ستاره، زهره، با محسن، كه او را به عنوان برادرش معرفي كرده، براي تصاحب ثروت پدر ستاره نقشه مي كشند. آن دو حبيب را كه براي تأمين خرج مداواي بيماري مادرش مستأصل است اجير مي كنند تا نقش شريك پدر ستاره را بازي كند. اما با بازگشت شريك اصلي ماجرا روشن مي شود. زهره و محسن براي اجراي نقشه هاي خود ستاره را مي دزدند، اما حبيب او را نجات مي دهد، و آن دو، كه به هم علاقه مند شده اند، زندگي مشترك خود را آغاز مي كنند.