الکس دوباره شلیک میکند. او باید مردی را بکشد، اما به هدف درستی شلیک نمیکند . بهای سنگینی سرش گذاشته میشود، بنابراین شکارچیان حرفهای به سراغش میآیند. او فقط میتواند بنشیند و منتظر کمک دوستش بماند...
الکس برای بار دیگر با مزدوران سایبروگ، در سال هزار و نهصد و نود و هشت در آفریقای شرقی، مبارزه می کند. این بار او متوجه می شود که بیست خواهر ناتنی دارد که در سال دو هزار و هفتاد و هفت منتظرش هستند. فرماندهی مرکزی قصد دستگیری الکس را دارد. آن ها می خواهند الکس را زنده دستگیر کرده و دی اِن اِی او را مورد آزمایش قرار دهند تا ببینند که آیا او از نژاد قدرتمند تری است یا خیر. اما دستگیری الکس کار ساده اس نیست...
۷۳ سال از شکست الکس و شکست انسانها در جنگهای سایبورگ میگذرد. از آن زمان تاکنون، انسانها به بردگی گرفته شدهاند. دانشمندان سویه جدیدی از DNA را توسعه دادهاند که میتواند به معنای پایان سایبورگها باشد و آن را به یک داوطلب تزریق میکنند...
یک پلیس سایبورگ لس انجلسی بازنشته مجبور میشود خارج از زمان بازنشتگی اش اقدام به دستگیری همکار قدیمی اش کند. همکار قدیمی او در حال قاچاق اطلاعات به یک سازمان ترروری است که در حاله توطئه برای ترور مقامات دولتی هستند…