لیا ، 10 ساله ، در یک خانه کشیش بزرگ زندگی می کند ، پر از روح های از دست رفته و نیازمند. در روز خانه پر از مردم شلوغ است و در شب تاریک ، خالی است ، یک بازدید کننده کوچک و شبانه به لیا آرامش می بخشد ، اما به زودی متوجه می شود که بازدید کننده کوچکش اطلاعاتی را ارائه می دهد که ممکن است بسیار بسیار خطرناک باشد....
داستان زندگی سه تن از دانشجویان رشته هنر در شرق لندن که مشتاقند آگاهی خود را در مورد محله شان به ویژه زندگی مستاجرانه و افرادی که در این ملک کار می کنند، افزایش دهند...
«هلن» و «مارگارت اشلگل» با برادرشان، «تيبي» با خانواده ي «ويلکاکس» آشنا مي شوند. «خانم ويلکاکس» با «مارگارت» طرح دوستي مي ريزد و هنگام مرگ وصيت مي کند که ملک روستايي «هواردز اند» به «مارگارت» برسد. اما «هنري ويلکاکس» و بچه هايش وصيت نامه را از بين مي برند و پس از چندي «هنري» به «مارگارت» پيشنهاد ازدواج مي دهد...