بِیلی با برادرش هانتر و پدرشان باگ، که به تنهایی آنها را در یک خانهی اشغالی در شمال کنت بزرگ میکند، زندگی میکند. باگ زمان زیادی برای آنها نمیگذارد. بیلی به دنبال توجه و ماجراجویی در جای دیگری است.
لیزا، پس از مشاهدهی یک رویداد فاجعهبار در سکوی شمارهی ۷ ایستگاه راهآهن، متوجه میشود که خاطرات تکهتکهشدهاش به سرعت به یادش میآیند تا ارتباطی بین زندگی خودش و رویدادی که شاهدش بوده را آشکار کنند.
قدرت در دسترس است و دو خانوادهی تبهکار رقیب در جنگی سخت با هم روبهرو شدهاند که ممکن است امپراتوریهایشان را نابود کند. در میان این درگیری، هری دا سوزا، یک میانجی زیرک خیابانی، قرار دارد که بهخوبی میداند در تقابل نیروهای متخاصم، وفاداریها به کدام سمت میروند.