یک زن نیویورکی که به تازگی مجرد شده باید به فلوریدا نقل مکان کند؛ او به همراه پدر بیوهاش و خاکستر مادرش که در یک قوطی قهوه است، با ماشین به سمت جنوب حرکت میکند.
یک دانشجوی کالج یک تجارت تابلوهای تبلیغاتی را به ارث می برد و به طور ناخواسته وضعیت دوستیابی خود را در حالی که سعی در فروش فضای تبلیغاتی دارد تبلیغ می کند...
سه دوست پس از فارغ التحصیلی از دانشکده هنر ,برای استارت کار خود در دنیای عجیب و غریب هنر شهر نیویورک تلاش می کنند، آنها سعی میکنند از پس زندگی خود برآیند و سرنوشت خود را رقم زنند.