خانواده ییلماز به دلیل مشکلات مالی در خانه مادربزرگ خود ساعدت نقل مکان می کنند. خانه قدیمی سعادت ، موجوداتی زندگی می کنند. و این موجودات کسی را در خانه نمی خواهند...
پس از خیانت به رئیسانش ، یک ضارب در خیاطی خالی پنهان می شود ، جایی که او را به عنوان پسر صاحب فقید اشتباه می گیرند ، هویتی که تصمیم می گیرد از آن استقبال کند.