یک معلم جوان امیدوار است پس از چهار سال خدمت اجباری در یک روستای دورافتاده به استانبول منتقل شود، اما توسط دو دانشآموز به تماس نامناسب متهم میشود. پس از از دست دادن امید، یک همکار به او دیدگاههای جدیدی در مورد زندگی ارائه میدهد...
یک خانواده به دلیل نادیده گرفتن رسم انتقال دستور تهیه ماست از پدر به پسر، گرفتار نفرین میشوند. برای رفع این نفرین، باید مشخص شود که کدام یک از دو قلوها واجد شرایط یادگیری این دستور افسانهای هستند.
با امید به پایان یافتن همهگیری، "دیدِم"بیش از یک ماه است که برای جشن سال نو آماده میشود. همه عزیزان او در نهایت می توانند دور هم جمع شوند و زمان از دست رفته را جبران کنند، اما اعلام قرنطینه برنامه های او را از بین می برد. اوزان مصمم است که اجازه دهد همسرش جشنی را که شایسته آن است برگزار کند. او همسایه ها را به مهمانی دعوت می کند و سرگرمی شروع می شود...
زندگی آدِم هابردار زمانی که مجبور می شود پس از شکست در یک عملیات مهم ، پلیس بودن را ترک کند، مسیری کاملاً متفاوت به خود می گیرد. ادم با تعقیب باندی که باعث شد کارش را رها کند، مجبور است یک رستوران مرغ را تصاحب کند تا باند را تعقیب کند...
"قدرت" که همیشه با قانون و برنامه زندگی کرده، به وسیله تجربه اتفاقات شگفت آور نظم زندگیش بهم میخورد. او سوار ماشینش که خیلی دوستش میدارد شده و به طرف آنتپ روانه میشود. در طی این مسیر بلایی نیست که سر "قدرت" و ماشینش نیاید. او پس از طی کردن صدها کیلومتر هم ارزش دوستی را کشف خواهد کرد و هم لذت زندگی بدون قانون و برنامه را خواهد چشید...
رضا یک راننده مینی بوس است . یک روز رضا با یک دختر خیلی خوشگل به نام آیپَری که در عین حال قلب مهربانی هم دارد آشنا میشود و بعد از این آشنایی اتفاقات کمیک فیلم شروع میشود …
جمال، یک آرایشگر ساکن شهر آخیسار، با مشکلی غیرمنتظره روبهرو میشود. در این شهر کوچک، جایی که همه یکدیگر را میشناسند، افراد دارای قدرتهای عجیبی هستند.
حسن، مجرم سابقهداری که از زندان آزاد شده، برای سرقت از یک کازینو، یک اداره پلیس جعلی ایجاد میکند. اما با ورود یک کارآموز دولتی به این اداره، نقشههایش نقش بر آب میشود.
مجریان مشترک برنامه رادیویی اواسط دهه 1990 برای مقابله با زندگی روزمره خود تلاش می کنند. Kaan زیرا این برنامه همچنان جنجال برانگیز است و طرفداران هر بخش از جامعه استانبول را به خود جلب می کند.
زن جوانی که برای شروع کار جدید خود به استانبول سفر می کند ، او با شوکی بزرگ مواجه می شود. او متوجه می شود که کارت های اعتباری و حساب بانکی او خالی شده و هویت او دزدیده شده است. این اتفاق زندگی او را به طور کامل به هم می ریزد...
یک قاتل زنجیره ای مرتباً صحنه های جنایی را خلق می کند که در همه جا به طرز مسخره ای با رنگ ، مارک و شعر تزئین شده است. این تیم با استفاده از روش ها حل مرموزترین پرونده قتل کشور را آغاز کردند.
مظهر پس از اتمام تخصص خود در کانادا، به استانبول باز می گردد . در حالی که او برای مادرش سوگواری می کند، عاشق "ایسه"می شود که او نیز عاشق ارمان، بهترین دوست مظهر است...
وقتی اطلس تو سالهای دبیرستانش مورد زورگویی همسن و سالهاش قرار میگیره همراه با مادرش شهرشون رو ترک میکنه. سالها بعد به عنوان معلم ریاضی به مدرسهای که خودش توش درس میخونده برمیگرده…
پس از خیانت به رئیسانش ، یک ضارب در خیاطی خالی پنهان می شود ، جایی که او را به عنوان پسر صاحب فقید اشتباه می گیرند ، هویتی که تصمیم می گیرد از آن استقبال کند.
عارف و زکریا دو رقیب کبابی در یک کوچه هستن.با اومدن دو ایتالیایی به نام های زولا و چاوی به محله ،زندگی عارف و زکریا زیر و رو میشه. چاوی با عکسی قدیمی در دستش به محله اومده و شروع به گشتن دنبال پدرش میکنه. زکریا و عارف بخاطر این بچه که بعد از سالها سر و کلش پیدا شده نگران میشن. این دو رقیب همیشگی مجبور به همکاری با هم دیگه میشن. در بین تموم این اتفاقا زولا عاشق خوشگلترین دختر محله آزرا میشه؛ در حالی که آزرا با پسر عارف یعنی احمد یه عشق پنهونی رو داره تجربه میکنه. رقابت،عشق،راز ها،تعقیب و گریز؛ ببینیم همه اینها توی این محله کوچیک جا میشه؟