یک مرد جوان و بلندپرواز برای استخدام در شرکتی به نام «ماناجیس» اقدام میکند. این شرکت عجیب به او آپارتمانی در نزدیکی محل کارش میدهد، اما او در کمال شگفتی متوجه میشود که این ساختمان محل سکونت دهها نفر معتاد به مواد مخدر است.
مارکو جیمزسون تنها خواسته اش این است که شهروندی دانمارک را دریافت کند. او مانند یک نوجوان معمولی به مدرسه می رود. یک روز مارکو با جسد یک مرد روبرو می شود و از آن جایی که از وسعت کار های خلاف عموی خود آگاهی دارد، تصمیم می گیرد از محل فرار کند. او به زودی متوجه می شود که علاوه بر خانواده اش، فردی دیگر نیز می خواهد او را درباره ی این ماجرا ساکت نگه دارد...