غیاثالدین پس از مرگ پدرش بر اثر مسمومیت، به سلطنت رسید، اما توانایی رهبری نداشت. در پی افزایش فشار مغولها، جلالالدین قاراتای رهبری مقاومت علیه آنها را برعهده گرفت و سازماندهی کرد.
حیات دختری حدودا بیست ساله که عاشق طراح لباس شدنه و برای تحقق رویاهاش به استانبول میاد و پدرش اوکّش هم اونو تنها نمیذاره و برای حمایت از دخترش همراهش میاد. حیات در مسابقه ای که هولدینگ حارص اوعلو ترتیب داده بود شرکت میکنه ولی صاحب این هولدینگ، یعنی ییلماز حارص اوعلو دشمنِ درجه یک پدر حیات از آب در میاد و برای گرفتن انتقامش از هیچ کاری مضایقه نمیکنه…