فلیکس، یک متخصص ارشد امداد و نجات، در شهری بحرانی، افرادی را که خودکشی کردهاند از پلها پایین میآورد. پسرش که مخفیانه از عملیات نجات خطرناک فیلم میگیرد و آنها را به تلویزیون میفروشد، پدرش را مقصر از دست دادن مادرش میداند. در حالی که فلیکس سعی میکند دوباره با پسرش ارتباط برقرار کند و به هر قیمتی به مردم کمک کند، اتفاقات دراماتیکی رخ میدهد.
در بین سالهای 1993 تا 1999، فردی از 29 مرکز مالی در بوداپست سرقت کرده است. بانکها، دفاتر پستی و حتی آژانسهای مسافرتی قربانی اعمال مجرمانه و دیوانهوار او بودهاند. پلیس هیچ سرنخ و امیدی برای پیدا کردن او در طول این شش سال نداشته است. تنها نشانی که از او در صحنههای جرم باقی میماند، بویی خاص و متمایز است که همین امر باعث شده تا در رسانهها به او لقب "راهزن مست" داده شود...