داستان هنرمندی به نام ژان میشل باسکیا که پس از مرخص شدن از بیمارستان، در منهتن سرگردان شد و سعی کرد آثار هنری بفروشد تا پول درآورد و مکانی برای اقامت خود پیدا کند...
(هورسموث) کسب و کاری را برای خود راه اندازی کرده و قطعه های موسیقی را به فروش میرساند. اما زمانی که گنگسترها موتور او را می دزدند، وضعیتش به شدت بحرانی میشود و با تنشی که ایجاد شده، او و دوستانش تصمیم میگیرند به سلطنت گنگسترها بر آن منطقه پایان دهند...