راشل در یک حلقه زمانی گیر کرده است و هر روز شب جشن هانوکا والدینش را دوباره تجربه می کند. او علاقه ای به زک، پسری که مادربزرگش می خواهد او را با او آشنا کند، ندارد. اما زک شاید تنها کسی باشد که بتواند به او کمک کند تا از این حلقه زمانی خارج شود و به زندگی عادی خود بازگردد.
زنی در بستر مرگ با پسرش اطلاعاتی درباره پدرش که هرگز ندیده است به میان می گذارد. در نهایت چهار نسل از خانواده یکدیگر را به شکلی غیرمنتظره ملاقات می کنند...