مردی روزهایش را در بیمارستان، بیهیچ دغدغهای، سپری میکند. او در آرامش کامل، به دور از هر گونه مسئولیت و مشکلی، در بیمارستان بستری شده است. این روال عادی زندگیاش، بیوقفه ادامه مییابد تا اینکه فردی تازه به همان بخش منتقل و بستری میشود.
با شروع شدن فصل تابستان، دو پسر جوان به نام های والریو و کریستین بر حسب اتفاق با یکدیگر روبرو می شوند و با رابطه دوستی که بین آنها شکل می گیرد، زندگی هردوی آنها تغییر می یابد و…
وقایع الساندرو و آنا را دنبال می کند که به سختی بیش از 18 سال دارند، در طول یک سفر Interrail در اسپانیا با یکدیگر آشنا می شوند. در طول سالها، آنها با یک رابطه متنی شدید به هم مرتبط بودند، بدون اینکه هرگز شهامت دیدار یکدیگر را پیدا کنند. بیست سال پس از اولین ملاقات و اکنون بزرگسالان، آنها خود را در بولونیا می بینند. احساسات آنها باید با تداخل واقعیت پیچیدهتری نسبت به واقعیتی که فقط از طریق کلمات ایجاد کردهاند در تضاد باشد.