برونو، پدر مجردی که پس از پایان درمان سلامت روان همسر سابقش، تری، مجبور است به مدت ۳۰ شب با او زندگی کند، باید دید آیا میتواند در این شرایط آشفته دوام بیاورد یا خیر.
این داستان در مورد چهار دوست به نامهای جولیو، جما، پائولو و ریکاردو است که زندگی آنها طی چهل سال، تاریخ ایتالیا از دهه ۸۰ تا امروز را روایت میکند و به عشقها، موفقیتها و شکستهایشان میپردازد.
هنگامی که لورنزو پس از یک حمله قلبی از بیمارستان مرخص می شود ، با میکلا ملاقات میکند که خودش را در آپارتمانش حبس کرده است. لورنزو تصمیم می گیرد به او کمک کند و این دو شروع به ایجاد دوستی می کنند...
"دوناتلا" و "بئاتریس" در یک مرکز روانی در توسکانی هستند. آنها داستان زندگی بسیار متفاوتی دارند ، اما روزی فرصتی برای فرار از آن جا برای آن ها به ارمغان می آید که زندگی ها آن را تغییر می دهد..
یک فارغ التحصیل درخشان پس از تلاش برای یافتن کار، یک بازاریاب تلفنی و پرستار بچه می شود. او با مادر کودک دوست می شود و او را با دنیای مراکز تماس بین المللی آشنا می کند...
وقایع الساندرو و آنا را دنبال می کند که به سختی بیش از 18 سال دارند، در طول یک سفر Interrail در اسپانیا با یکدیگر آشنا می شوند. در طول سالها، آنها با یک رابطه متنی شدید به هم مرتبط بودند، بدون اینکه هرگز شهامت دیدار یکدیگر را پیدا کنند. بیست سال پس از اولین ملاقات و اکنون بزرگسالان، آنها خود را در بولونیا می بینند. احساسات آنها باید با تداخل واقعیت پیچیدهتری نسبت به واقعیتی که فقط از طریق کلمات ایجاد کردهاند در تضاد باشد.