آل و الکس بعد از پانزده سال زندگی مشترک، به جای اینکه با ناراحتی از هم جدا بشن، تصمیم گرفتن با یه جشن بزرگ این اتفاق رو جشن بگیرن. این کارشون همه رو متعجب کرد.
اوا از زندگی خود راضی نیست. او با ایمان تصمیم می گیرد در تابستان در مادرید بماند، زمانی که سایر افراد محلی آنجا را ترک کنند. آگوست به او فرصتی برای شروع از صفر می دهد.