جو پس از سال ها به کلرادو باز می گردد تا به مردی که او را بزرگ کرده، کیم، کمک کند. پدر جوز توسط گروهی کشته شد که به دنبال یافتن مقداری طلا بودند که فکر می کردند او پیدا کرده است. جو متوجه می شود که کیم نیز توسط آنها به قتل رسیده است و سعی می کند به خواهرش و مردش کمک کند تا باند را شکست دهند و شاید طلا را پیدا کنند...