هاندان و کورهان پس از رسیدن به 40 سالگی، در محلهای با مقیاس بالا در استانبول زندگی آرامی دارند. هاندان سعی می کند خود را مشغول نگه دارد، بی وقفه سرگرمی های جدید را امتحان می کند و روی حمایت کورهان حساب باز می کند...
میرتکان در استانبول زندگی سادهای دارد: به عنوان یک پسر اداری در شرکت ساختمانی پدرش کار میکند، با دوستان مردش در مراکز خرید و دیسکو میگذرد، شبها با ماشین چهارچرخ پدرش گشت و گذار میکند. چیزی برای او وجود ندارد که معنایی برای این پوچی پیدا کند...