میرتکان در استانبول زندگی سادهای دارد: به عنوان یک پسر اداری در شرکت ساختمانی پدرش کار میکند، با دوستان مردش در مراکز خرید و دیسکو میگذرد، شبها با ماشین چهارچرخ پدرش گشت و گذار میکند. چیزی برای او وجود ندارد که معنایی برای این پوچی پیدا کند...
دهه 1930 است و مراسم جشن روز جمهوری در زونگولداک، یک شهر معدنی زغال سنگ در ترکیه در حال برگزاری است. در میان مهمانان دعوت شده، تازه واردان به این شهر کوچک و خسته کننده هستند...
فرات بولوت یه دادستانه که با همسرش زینب و دختر پنج ساله اش یه زندگی شاد داره ولی یه روز که بیدار میشه، میبینه توی زندانه و اتفاقات چهار ماه اخیر رو به هیچ عنوان به یاد نمیاره. آخرین چیزی که یادشه جشن تولد دخترشه ولی درعین وحشت و شوک متوجه میشه که به جرم کشتن همسر و دخترش در زندانه…
گروهی از شخصیت های منحصر به فرد که هر یک صاحب پس زمینه ی فرهنگی و اجتماعی متقاوتی هستند، در شهر پر جنب و جوش و زیبای استانبول در شرایط غافلگیر کننده و هیجان انگیزی با یکدیگر ملاقات می کنند، برخی از این دیدار ها بر اثر شانس و برخی دیگر بر اثر قدرت اراده می باشد...
پس از ناپدید شدن پسربچهای به نام امید، مادرش سعی میکند که با خاطرات او به زندگی ادامه دهد. از سوی دیگر، سارپ (برادر امید) خود را برای گم شدن او سرزنش میکند. سارپ ییلماز که به تازگی از آکادمی پلیس فارغالتحصیل شدهاست، به ناچار باید با گذشته تاریک پدرش مواجه شود و…
داستان سریال درباره فیروزه و آیاز، دو آدم خوش قلب که بار سنگین زندگی را به دوش میکشند. پدرش تو کار ساختمان سازیه و به خاطر حادثه سقوط آسانسور باعث کشته شدن 13 نفر میشه و به همین دلیل محکوم میشه و...