برای چئو مارتینز، تلخ کردن زندگی دیگران به عمل روزمرهای تبدیل شده است، زیرا به نظر میرسد او از نقش غیرقابل پذیرش لذت میبرد. همسایگانش، خسته از همزیستی با او، تصمیم میگیرند از استراتژیی ناامیدکننده استفاده کنند: استخدام یک زن که او را عاشق کند و ...
آنتونیو میانسال است و فکر میکند دوستی ندارد و شغل بدی دارد زیرا کوتاه قد، چاق و کچل است. وقتی یک سردفتر جدید وارد میشود، آنتونیو میبیند که او را بسیار دوست دارند ، حتی اگر قد کوتاهتر و چاقتر است، او متوجه میشود که باید با ترسهای خود روبرو شود...