Robby Ertanto

بومی در تلاش برای کمک به سادوو برای رهایی از همسر دومش که زندگی او را مختل کرده بود، با پاریس روبرو می‌شود. او نمی‌دانست که پاریس و سادوو علاوه بر ارتباطشان با یکدیگر، با رویدادی آسیب‌زا در گذشته بومی نیز مرتبط هستند.

هنگامی که برهان، همسر ویویان، تصمیم می‌گیرد با آنجل، زن جوان آزمندی که با جادوگری خانواده‌اش را به وحشت می‌اندازد، ازدواج کند، وحشت به جان ویویان رخنه می‌کند.

فارس، که تازه از ماموریتش به عنوان سرباز برگشته بود، به جای اینکه با گرمی از او استقبال شود، با درخواست طلاق همسرش، رتنا، مواجه شد.

رویای یک مرد برای بازیگر شدن او را به شهر بزرگ جاکارتا هدایت می کند - اما مسیر ستاره شدن آنطور که او ابتدا فکر می کرد آسان نیست...