انجی با قطار معمولیاش به زادگاهش در سال 2011 سفر میکند و با خود جوانترش روبرو میشود. با کمک خود گذشته، انجی لذت کریسمس و اهمیت خانواده و دوستان را دوباره کشف میکند...
کلویی برای یافتن ایدههای جدید برای کار، با دوستان دوران کالج خود به ایسلند سفر میکند. در این سفر، نامزد سابق او که عضو گروه بود، بدون دعوت ظاهر میشود و این امر باعث ایجاد تنش و کشش بین آنها میشود.