انجی با قطار معمولیاش به زادگاهش در سال 2011 سفر میکند و با خود جوانترش روبرو میشود. با کمک خود گذشته، انجی لذت کریسمس و اهمیت خانواده و دوستان را دوباره کشف میکند...
هانا یودر ۱۸ ساله است و آماده است تا به کلیسای آمیشها بپیوندد و با دوست پسرش، ساموئل، ازدواج کند. اما وقتی به هالیوود میرود و نگاهی اجمالی به دنیای بیرون میاندازد، همه چیز تغییر میکند.