بهار، پس از گذراندن دورههای آموزشی متنوع برای تحقق آرمانها و رؤیای راهاندازی کسبوکار شخصی، با کادیر، مردی متأهل و پدری دختردار، آشنا میشود. کادیر با بهرهگیری از مهارت بالای خود در متقاعد کردن دیگران و درگیر بودن با اختلال شخصیت ضد اجتماعی، بهار را به زندگی مشترک با خود ترغیب میکند.
پنج کودک که از یکدیگر جدا افتادهاند، با برنامهای از پدربزرگ خود به قلعهای میروند و در آنجا در یک بازی مرموز شرکت میکنند. در این بازی، کودکان ضمن سرگرم شدن، از پدربزرگشان درسهایی در مورد زندگی میآموزند.