سوسن به حرف های خانواده اش گوش نمیکنه و با پشت کردن به اونا با یوسف ازدواج میکنه . فقط هیچ چیز طبق آرزوهایی که داشت پیش نمیره . سوسن دختر یک خانواده متلاشی شده است . پدرش بعد از نقل مکان به ازمیر خونه رو ترک میکنه ، برادر بزرگترش زاهد هم به خونه سر نمیزنه . به خاطر همین مشکلات سوسن برای شروع یک زندگی جدید راهش رو با عشق دوران بچگیش ، یوسف یکی میکنه . با گذشت زمان و بیشتر شدن مسئولیت ها با یوسف در ادامه دادن زندگی مشترک به مشکلات جدی میخورن و …
عمر که بعد از مرگ پدرش تصمیم به دکتر شدن گرفت، در یک بیمارستان دور از شهر با یک جراح معرکه به اسم هاکان که خودشو وقف درمان بیماران کرده بود و دکتر ایده آلیستی به اسم لیلا آشنا میشود…