سفینه غارتگر ها دوباره به زمین بر میگردد و در دل جنگلی سقوط میکند . گروه غارتگران یک سرباز به زمین میفرستد در حالیکه تنها بیگانه زنده مانده در حال تولید مثل است .…
داستان فیلم در مورد یک کشتی فضایی به نام کاوننت است که در کهکشان دور ، در جستجوی یک سیارهی بخصوص است. بعد از یافتن و رسیدن به این سیاره ، اعضای خدمه فکر میکنند که یک سرزمین کشف نشده را پیدا کردهاند. اما خبر ندارند آنجا یک دنیای تاریک و خطرناک است که تنها یک نفر به نام دیوید در آنجا زندگی میکند...
بعد از آن که در انتقامجویان: جنگ ابدیت نیمی از جمعیت دنیا به دست تانوس کشته شدند، باقیماندهٔ انتقامجویان باید گرد هم بیایند و تلاش کنند تا در یک نبرد نهایی اقدامات تانوس را خنثی کنند...
درحالی که چهار پسر جوان در لاس وگاس در حال خوش گذرانی در پارتی مجردی یکی از دوستانشان هستند ، توسط دو دختر جذاب فریفته میشوند و همراه آنها به یک پارتی خصوصی دیگر میروند که در آنجا …
سه دختر جوان آمریکایی به اسامی بت ، وینتی و لورنا که در اروپای شرقی در حال مسافرت و خوش گذارنی هستند با دختر اروپایی زیبا و بلند قدی به اسم الکس آشنا می شوند . دخترها با وسوسه الکس تصمیم می گیرند به مسافرخانه ای در حومه شهر بروند اما این مسافرخانه همان مسافرخانه ای است که قاتلان یک سازمان مخوف زیرزمینی ، مسافران را شکار کرده و بقتل می رسانند...
سه جهانگرد در جست و جوي هيجان و ماجرا، صحبت شهرکي در اسلواکي را مي شنوند که جمعيت مذکرش به خاطر جنگ داخلي کاهش يافته و تصميم مي گيرند به آن شهرک پرت و ناآشنا بروند...
ویروس "تی" که توسط شرکت آمبرلا ساخته شده بود اکنون به سراسر جهان شیوع کرده و موجب تبدیل شدن انسان ها به زامبی، موجودات شیطانی و هیولا شده است. "آلیس" کارمند اسبق این شرکت که هم اکنون یک جنگجوی سرکش است، به دوستانش ملحق شده تا وارد هسته مرکزی شرکت آمبرلا در زیر شهر راکون سیتی شوند و آن را برای همیشه از بین ببرند...
«آلیس» که همچنان به دنبال نابود کردن تشکیلات آمبرلا است، با گروهی از بازماندگان همراه می شود که به دنبال رسیدن به یک مکان امن مشهور به «آرکدیا»، هستند.
در سال 2005 یک سال بعد از رزیدنت اویل 4 و 7سال پس از واقعه راکون سیتی تروریست ها ویروس تی را در فرودگاه شلوغ پخش میکنند. تیم ویژه ای را برای کنترل اوضاع به محل میفرستند تا شیوع ویروس را کنترل کنند...
«آلیس» در راکون سیتی بیدار می شود و در میابد که زامبی ها همه جا هستند و تمام شهر آلوده شده است. او با کمک «جیل ولنتاین» و «کارلوس اولیورا» باید راهی برای خارج شدن از شهر بیابد، زیرا قرار است تمام شهر با یک موشک هسته ای منهدم شود.
بعد از یک تصادف در آزمایشگاه، و انتشار ویروسی خطرناک، دو مامور امنیتی باید با صدها نفر از افرادی که در آزمایشگاه کار می کردند و اکنون به جانورانی آدم خوار تبدیل شده اند، مبارزه کنند.