مگی فیتزجرالد (هیلاری سوانک) با اصرار فراوان فرانکی دان (کلینت ایستوود) مربیای که بوکسرهای موفقی را معرفی کرده است متقاعد میکند تا به او شیوهٔ مسابقه را بیاموزد و او را نیز تبدیل به یک قهرمان کند. مگی آنقدر سخت تمرین میکند که راهی مسابقه قهرمانی جهان میشود. رقیب او یک بوکسور است که مقام کثیفترین بوکسور را دارد هم از نظر ورزشی و هم از نظر اخلاقی. مگی در مسابقه با او برنده میشود. اما رقیب او عصبانی شده و …
دُخترِ میلیون دُلاری، داستانِ همان سکّهیِ مشهوریست که میگویند دو رو دارد؛ یکروی سکّه، نیمهیِ اوّلِ فیلمست که مَگی فیتسجِرالد پلّههای ترقّی را یکییکی بالا میرود و میشود مُشتزنی درجهیک، قهرمانی که مُشتِ اوّلش دیگران را از پا درمیآوَرَد. این خوشیست، عیش است و مثل هر عیشِ دیگری دوام ندارد... درست وقتی که مَگی به سرشناسترین چهرهیِ مُشتزنی بَدَل میشود، ضربهای ناغافل [و ناجوانمَردانه] فرود میآید و او را ناقص میکند. مَگی، مُشتزنِ چیرهدست، روی تختِ بیمارستانها جا خوش میکند. نُخاعَش آسیب میبیند و نمیتواند هیچ بکند. همهیِ بدبختیها، یکجا، به سرش میآیند؛ پاهایش را میبُرند و نَفَسَش به لولههای اُکسیژن بَند میشود. تکلیف چیست؟ اسم این را که نمیشود زندگی گذاشت، زندگی آن روزهاییست که مَگی در اوج بود، نه این روزهایی که حتّا نفسکشیدن برایش آسان نیست. تلخترین فکر، اینست که فرانکی چارهای بیندیشد، راهی پیشِ پای خودش و مَگی بگذارد و این راه، رهایی از این شِبهزندگیست، از این زندگیِ غیرانسانی و غیرعادّی...
کِلینت ایستوود، هرچه بیشتر پا به سن گذاشته، تلختر شدهست... اُمید و آرزو از دایرهیِ لُغاتَش روزبهروز کمرنگتر شده و نااُمیدی و سیاهی جای آنها را گرفتهاند. این خاصیتِ سنّ است؟ خاصیتِ روزگار است یا خاصیتِ سینمایِ این سالها؟ هرچه هست، دنیایی دیگر را پیشِ چشمانِ ما میگذارد؛ دنیایی که روی جنبههای نااُمیدیِ تجربههای بشری تأکید میکند و راهِحَل را در خلاصشُدن میبیند، در رهاکردنِ زندگی ناقص. کورسوهای اُمیدی را که در زندگی هست، نباید جدّی گرفت. سرنوشت، مَحتوم است و کسی نمیتواند آن را تغییر دهد...
... این همه تاریکی که در دُخترِ میلیون دُلاری هست، بیدلیل نیست. حکمتی دارد اگر آدمها را در تاریکی میبینیم، اگر شب سایهیِ سنگینَش را روی شهر پهن کرده است و اگر شبی از شبها فرانکی به قولَش وفا میکند و کاری میکند که مَگی از دست زندگی خلاص شود. برای یک عاشق [یک پدر؟] چیزی سختتر از این نیست که محبوبَش را [دخترش را؟] ویران ببیند. ویرانی، عاقبت آدمهاست، دیر یا زود میآید؛ امّا آدمها دوست دارند چشمها را ببنندند و خیال کنند که چیزی، خطری، یا مُشکلی در راه نیست. امّا خیال که چارهیِ واقعیت نیست، چارهیِ هیچ نیست. اگر قرار است مَگی را تکّهتکّه کنند و بعد از پاها دستهایش را هم بِبُرند، این زندگی چه فایدهای دارد؟ اصلاً چه معنایی دارد؟ زندگی، کنارِ هم بودن است، با هم بودن و دلتنگِ هم بودن و دل به هم سِپُردنست و حیف که آدمها این حقایقِ ناب را از خود دریغ میکنند...
فیلم "دختر یک میلیون دلاری" (Million Dollar Baby) ساخته "کلینت ایستوود" بازیگر و کارگردان سرشناس آمریکایى، جوایز برتر اسکار را به خود اختصاص داد. شبکه تلویزیونى یورونیوز و دیگر شبکه هاى تلویزیونى نظیر سىان ان و بىبىسى با پوشش اخبار مربوط به هفتاد و هفتمین مراسم سالیانهى اهداى جوایز اسکار که شب گذشته، یکشنبه شب به وقت محلى برگزار شد، ضمن اعلام موفقیت هاى به دست آمده توسط فیلم "بچه میلیون دلارى" به معرفى برترین هاى اسکار پرداخت.
درام "دختر یک میلیون دلاری" ساخته ى کلینت ایستوود شب گذشته عمده جوایز اسکار را در طبقه بندىهاى مختلف به خود اختصاص داد و از این جهت فیلم رقیب خود یعنى "خلبان" (Aviator) ساختهى "مارتین اسکورسیزى" که به شرح زندگى "هاوارد هیوز" سرمایه دار معروف آمریکایى و فتوحاتش در عرصه هاى مختلف زندگى شخصى، تجارى و عاطفى او پرداخته بود، کنار گذاشت.
فیلم کم هزینه دختر یك میلیون دلارى که به شرح زندگى دخترى مشت زن پرداخته است، بهترین جوایز مربوط به "بهترین فیلمبردارى" و "بهترین کارگردانى" را ازآن خود کرد و به عبارتى در همین خصوص گوى سبقت را از فیلم "خلبان " به کارگردانى مارتین اسکورسیزى ربود و همه چیز را به نفع خود عوض کرد چرا که پیش بینى مىشد این فیلم بسیارى از جوایز را به خود اختصاص دهد.
فیلم ۳۰ میلیون دلارى "دختر یك میلیون دلارى" همچنین باعث شد تا "هیلارى سوانک " براى دومین بار در طول حرفه خود جایزه بهترین بازیگر اول زن را به خود اختصاص دهد و به عنوان برترین بازیگر نقش اول زن هفتادو هفتمین مراسم سالیانه اهداى جوایز اسکار معرفى شود.
از طرف دیگر "مورگان فریمن" کهنه کار نیز که در فیلم مذکور در نقش دستیار "کلینت ایستوود" ظاهر شده بود موفق شد تا جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل را به خود اختصاص دهد.
کلینت ایستوود نیز که به عنوان کارگردان و هم به عنوان بازیگر فیلم دختر یك میلیون دلارى ایفاى نقش کرده بود، جایزه بهترین کارگردان را به خود اختصاص داد و ضمن ابراز خوشحالى خود تصریح کرد از اینکه هنوز در عرصه فعالیت هاى هنرى حضور دارد و کار مىکند بسیار شاد و مسرور است.
ایستوود در همین خصوص گفت: "من در عرصه فعالیت هاى هنرى هنوز یک بچه هستم و هنوز هم کارهاى زیادى است که باید انجام دهم."
مشت زني درجه چندم و گمنام به نام «راک بالبوا» (استالون) از راه شرکت در مسابقه هاي بوکس شرطي و غيرقانوني و جمع آوري طلب هاي يک نزول خوار زندگي فقيرانه اي را مي گذراند. تا اين که قهرمان بوکس سنگين وزن جهان، «آپولو» (ودرز)، براي تبليغ و رسيدن به محبوبيت بيش تر، تصميم مي گيرد تا مسابقه اي نمايشي با يک مشت زن گم نام برگزار کند. به اين منظور «راکي» انتخاب مي شود...
«تامی» ( تام هاردی ) یک عضو سابق نیروی دریایی آمریکا است که بعد از بازگشت به خانه از طرف پدرش ترغیب می شود تا در مسابقات رزمی که جایزه قابل توجهی هم برای قهرمان در نظر گرفته شده، شرکت کند. تامی قبول می کند تا در این تورنمت شرکت کند و پدرش را هم به عنوان مربی در کنارش قرار می دهد تا به کمک او بتواند قهرمانی را بدست آورد. اما تامی در جریان این مسابقات به برادر بزرگتر خود به نام «برندون» برخورد می کند و...
این فیلم داستان واقعی مدیر یک تیم ورزشی به نام «بیلی بین» (برد پیت) را روایت می کند. بیلی بین کسی بود که موفق شد با بودجه ای اندک و تنها با استفاده از قوانین غیرعرفی بازی بیسبال، رقیبان بزرگ و ثروتمند خود را شکست دهد...
میکی (مارک والبرگ) کارگر ساده ای در ماساچوست است و علاقه زیادی به بوکس دارد. او با کمک برادرش دیکی (کریستین بل) در یک مسابقه شرکت میکند اما شکست می خورد اما ناامید نشده و به تلاش خود ادامه می دهد تا اینکه… (این فیلم نگاهی به سال های اولیه بوکسوری بنام میکی وارد دارد که برای قهرمانی در این رشته تلاش میکند)
نقطه ي اوج رابطه ي چندين ساله ي اسکورسيزي، پل شريدر (فيلم نامه نويس)، و دنيرو. سبک بصري به غايت پيچيده ي اسکورسيزي که ترکيبي از حرکت هاي دوربين افقي و عمودي است به هم راه حاشيه ي صوتي صداي گاو، در صحنه هاي مشت زني، بسيار تکان دهنده و بديع است. تلما اسکونميکر تدوين گر، در کنار دنيرو، ستاره ي فيلم است.
کشتیگیر «رندی» (میکی رورک) سال ها از دوره ی اوج اش گذشته است. ستاره سال های پیشین مسابقات کشتی اکنون به صورت نیمه وقت در خواروبار فروشی کار می کند. او به خاطر وضعیت جسمی اش شاید دیگر نتواند کشتی بگیرد، برای همین تصمیم می گیرد تا تغییراتی در زندگی اش ایجاد کند. او حتی به سراغ دخترش می رود و سعی می کند گذشته ها را جبران کند. اما پیشنهاد مبارزه با رقیب قدیمی اش او را سر دو راهی بزرگی قرار می دهد.
این فیلم داستان رقابت طراحان ماشین در سال ۱۹۶۶ و مسابقه جهانی اتومبیلرانی ۲۴ ساعته لمانز که در شهر لومان فرانسه برگزار می شود را روایت می کنند که باید ماشین فورد را شکست دهند.