ایده شکل گیری فیلم « شکل آب » آنطور که خود گیلرمو دل تورو بیان کرده، در هنگام صرف یک صبحانه دو نفره در سال 2011 به ذهن او رسیده است اما 6 سال زمان نیاز داشته تا بتواند تمام جزئیات فانتزی که همواره مورد علاقه او بوده را وارد داستان نماید. نمایش های اولیه فیلم در جشنواره های مطرح سینمایی از جمله جشنواره فیلم ونیز و تورنتو افتخارات بزرگی برای او به همراه داشت و می شد حدس زد که او پس از « هزارتوی پن » بار دیگر با اثری موفق به سینما و جشنواره های سینمایی بازگشته است.
داستان فیلم در سال 1962 رخ می دهد. دوران جنگ سرد که طی آن آمریکا و شوروی تمام قوای نظامی خود را در حالت خاموش علیه یکدیگر به کار گرفتند تا برتری خویش را به اثبات برسانند. در فیلم ما با زنی به نام الیسا ( سالی هاو هاوکینز ) آشنا می شویم. نظافتچی یک آزمایشگاه فوق محرمانه آمریکایی که قادر به گفتار نیست. الیسا زندگی یکنواخت و بی روحی دارد و به نظر می رسد که خیلی هم امیدی به آینده نداشته باشد تا اینکه وی در آزمایشگاه با موجودِ آبی رنگ ناشناخته ای آشنا می شود و...
« شکل آب » داستان ساده دل بستن دو موجود متفاوت به یکدیگر است. داستانی که در سالهای اخیر بارها و بارها توسط فیلمسازان مختلف در شکل و شمایل متفاوت به تصویر کشیده شده است. گاهی این ارتباط بین یک کودک و آدم آهنی برقرار شده و گاهی میان انسان و عروسک و در موارد مشهورتر ، عشق بانویی زیبا به دیوی زشت مطرح گردیده است. اثر جدید دل تورو نیز در همین مسیر گام بر می دارد و قصد دارد تا عاشقانه ای عجیب را روایت کند. عاشقانه ای که وی به خوبی توانسته پازل های گوناگون آن را به درستی در کنار هم بچیند تا اثر یکدست و دلنشین باشد.
« شکل آب » دو شخصیت خلق می کند که در نقطه کاملاً متفاوت از یکدیگر به سر می برند. یکی از آنان موجود ناشناخته ای است که برای مقاصد شوم در آن آزمایشگاه قرار گرفته و در طرف دیگر بانویی که فاقد قدرت گفتاری است. فصل مشترک این دو سکوت طولانی و نگاه های خیره ای است که اگرچه کلام عاشقانه ای در خود ندارد و کاملاً صامت است، اما همین وضعیت فرصت مغتنمی در اختیارشان قرار داده که با نگاه و اعمالشان، دوستی فانتزی اما جذابی را تجربه نمایند. دوستی که از درک تفاوت ها سرچشمه می گیرد؛ هرچند که دو طرف قضیه جز سکوت هیچ نقطه مشترک پیشفرضی با یکدیگر ندارند!
الیسا موجود عجیب و ناشناس را برخلاف ظاهر ترسناکش ، موجودی لطیف در می یابد که دارای احساس و قدرت درک عشق است. موجودی که البته مانند خود الیسا، دردهای بزرگی را از گذشته همراه خود دارد و به نظر می رسد قوانین ظالمانه دنیای آدمهای بی رحم او را آزرده خاطر کرده. انسانهایی که دل تورو در فیلم آنان را برآمده از فضای سراسر خشم دوران جنگ سرد معرفی کرده. بستری که هوشمندانه انتخاب شده چراکه در این دوران هرآنچه که با خشونت گره خورده بود را می شد یافت اما عنصر گمشده دورانِ مذکور، عشق و گرمایی بود که کمتر درباره آن گفته و شنیده می شد.
دل تورو در ادامه حتی پا را فراتر گذاشته و عاشقانه خود را وارد مراحل موزیکال می نماید تا در اینجا نیز اشاره به جادوی موسیقی در ساخت عشق، سهم پر رنگی به خود بگیرد. عاشقانه ای که دل تورو به خوبی مقدمه شکل گیری آن را مهیا می کند و با پرداخت اصولی، آنان را واقعی تر از هر اثر عاشقانه دیگری جلوه می دهد بطوریکه مخاطب می تواند عاشقانه زوج عجیب فیلم را دوست داشته باشد و جادوی موسیقی را هم در میان این عشق، باور نماید. موسیقی که بهرحال هرگز نمی توان آن را از عشق جدا نمود.
فارغ از عاشقانه تماشایی فیلم که دل تورو به خوبی آن را خلق و مدیریت کرده، فیلم با سوق دادن محل رویداد فیلم به دوران جنگ سرد، کنایه های اجتماعی فراوانی را در حاشیه داستان قرار می دهد که به خوبی پرداخت شده اند. در مرکز داستان، عاشقانه الیسا قرار دارد اما در اطراف آن شرایطی به چشم می خورد که در تضاد کامل با عشق است. دورانی که خشونت افسار گسیخته است و سعی بر آن است که از موجود ناشناخته نه در جهت آنچه که طبیعت اوست، بلکه در رقابتی خشن و بی کارکرد استفاده شود. فیلم به خوبی تقابل این تضاد را به تصویر کشیده و در موازات یکدیگر روایت کرده است.
بهترین بازیگر فیلم بی شک سالی هاوکینز است که در نقش الیسا، بازی قابل توجهی را از خود به نمایش گذاشته است. هاوکینز که در اینجا از قدرت بکارگیری کلام بی بهره بوده، با ظرافتی که شایسته تقدیر است توانسته پرتره الیسای بی کلام را به تصویر بکشد و کاری کند که مخاطب نیز احساسات او را حس کرده و باور نماید. بدون شک حضور « هاوکینز » در « شکل آب » بهترین تجربه بازیگری او تا به امروز بوده است.
« شکل آب » عاشقانه ای ساده ای است که پرداخت هنرمندانه ای دارد و مانند یک تابلوی نقاشی است که از جزئیات تصویری فوق العاده ای برخوردار است. در فیلم جدید دل تورو مخاطب در شرایطی دو شخصیت اصلی داستان را باور می کند که در حالت عادی نمی توان نقطه مشترکی میانشان متصور شد. اما هنرِ دل تورو در همین نقطه عیان می گردد یعنی جایی که از ناممکن ترین شرایط قادر به ساخت اثری هنری است که به دل می نشیند و همواره نیز با تحسین همراه بوده است.
(حاوی اسپویل)
شکل حماقت:
دوست دارید فیلمی بسازید که مورد توجه تمامی منتقدان قرار گیرد؟ دوست دارید فیلمی بسازید که جوایز تمام جشنوارهها و مسابقات مهم را درو کند؟ اگر جوابتان بلی است، در مورد روابط عاطفی غیرمتعارف فیلم بسازید؛ مثلاً روابط همجنسگرایانه یا روابط جنسی بین انسان و هیولاهای عجیب و غریب. انگار منتقدان با این فیلمها که رو به رو میشوند ابا دارند از نقد کردن، میترسند متهم شوند به مخالفت با مضمون، میترسند متهم شوند به تحجر، به عقبماندگی، به سنتی بودن. پس نقد را تقلیل میدهند به روابط عمومیِ فیلم شدن، به توجیه اشتباهات و خطاها، به تعریف و تمجید. دلم برایشان میسوزد. صدای فریادهایشان را میشنوید؟ التماس میکنند که نمیخواهند ترور شخصیت شوند، نمیخواهند مورد هجوم کمپینها و گروههای حامی این مضامین قرار گیرند، نمیخواهند این فیلمِ آخرشان باشد…
در سالهای اخیر فیلمهای این چنینی کم ساخته نشدهاند، اما قطعاً یکی از بدترینشان همین «شکل آب» (با عنوان اصلی «The Shape of Water») ساخته گیرمو دل تورو است. کارگردانی، فیلمبرداری، و بازیگری را رها کنید، بیایید بچسبیم به فیلمنامه. اگر فیلم را دیدهاید، سعی کنید به سوالات زیر پاسخ دهید. اگر فیلم را ندیدهاید، حتماً موقع دیدن فیلم به سوالات زیر فکر کنید تا بفهمید با چه اثر احمقانهای مواجهید. یا علی مددی!
اجازه بدهید با صریحترین سوال شروع کنم، صحنههای خودارضایی چه کمکی به فیلم کرده؟ داستان را پیش میبرند؟ شخصیت را میسازند؟ اشتباه نکنید! جهتگیری من ابداً اعتقادی نیست. سوالم این است که چرا هالیوودِ امروز حاضر شده صحنههای جنسی مشمئزکننده را به هر قیمتی و بدون این که داستان ایجاب کند حُقنه کند در تولیداتش؟
چطور من باور کنم این موجود عجیب و غریب و زخمی توانسته مسیر خانه تا سینما را طی کند بدون این که ردِ خونی از خود به جا بگذارد؟ سپس ایستاده و غرق تماشای فیلم شده، در حالی که میداند خطر انسانها تهدیدش میکند و لازم است سریعاً برگردد درون آب؟ اصلاً چطور وارد سالن شده بدون این که کسی او را ببیند؟ سینماها تا این حد بی در و پیکرند؟ اگر بله، پس این همه آمار و ارقام در مورد تعداد تماشاچیان و فروش، کوچکترین اعتباری ندارد (البته بدون در نظر گرفتن این رویه منطقی نیز این آمار و ارقام چندان معتبر نیستند. چرا؟ همین فیلم به وسیله همین آمار اعتبار یافته).
چطور یک خدمتکار میتواند بدون کوچکترین مراقبت و نظارتی وارد سریترین اتاق یک مرکز مطالعاتِ فضایی شود و آنجا نهار بخورد؟ جالبتر این که تنها کسی که متوجه حضور پنهانی او میشود یک جاسوس روسی است. این اتاق با این درجه محرمانگی نباید مراقبتهای شدیدتری داشته باشد؟ همین سوالها به چگونگی دزدیدن این هیولا نیز وارد است!
چطور من باور کنم موجودی که به شدت ضعیف شده و باید هر چه سریعتر آزاد شود میتواند بعد از اصابت چندین گلوله و «مرگ» با استفاده از قدرتهای ماورایی خود را زنده کند؟ اصلاً این چه «خدایی» است که کچل را مودار میکند، خود را زنده میکند، اما قادر نیست جلوی ضعیف شدن خود را بگیرد؟
آیا ممکن است بتوان یک مرد بالغ را با فرو کردن انگشت درون سوراخی که گلوله در بدنش ایجاد کرده روی زمین کِشید؟ واقعاً ممکن است؟
چرا نزدیکترین دوست خدمتکار کوچکترین واکنشی به رابطه جنسی او و هیولای داستان نشان نمیدهد؟ مگر نه این که در نظر او این موجود یک هیولای ترسناک است؟ اصلاً هیولا نه، حیوان که هست! واقعاً این موضوع تا این حد طبیعی است؟
آشکار شدن تمایلات همجنسگرایانه مرد همسایه چه کمکی به پیشرفت داستان میکند؟ آیا راه دیگری وجود ندارد برای باورپذیر کردن رابطه انسانی زن خدمتکار و مرد همسایه؟ مرد همسایه حتماً باید همجنسگرا باشد تا عدم وجود تمایلات جنسی بین این دو طبیعی به نظر برسد؟ تا این حد سقوط کردهاید رفقای روشنفکر غربی؟ کلاهتان را بالاتر بگذارید!
چطور زن خدمتکار و هیولای عجیبالخلقه پس از باز شدنِ درِ حمام و خالی شدن آب با آن فشار مهیب هنوز سر پا ایستادهاند و ذرهای تکان نخوردهاند؟ فشار آب منطقاً و فیزیکاً نباید آنها را تکان میداد؟ به نظر میآید فشار آب روی در حمام بسیار زیاد است. چطور همچین فشاری به پنجرهها وارد نمیشود؟
چرا مرد همسایه وقتی با صحنه خورده شدن سر گربهاش توسط «خداوند» عزیز مواجه میشود ناراحت نمیشود؟ همچین صحنهی مشمئزکنندهای اگر برای یک گربه خیابانی هم اتفاق بیفتد زجرآور است چه رسد به حیوان خانگی!
چرا رفقای بزرگوار منتظرند باران ببارد، آب بندرگاه بالا بیاید، و دریچهها باز شوند تا این موجودِ جمعِ نقیضین را آزاد کنند؟ نمیتوانند همان طور که او را سوارِ وَن از مرکز تحقیقات به خانه منتقل کردند بروند سمت ساحل و مستقیماً او را در اقیانوس رها کنند؟ نمیتوانند؟ صد رحمت به فیلم هندی!
در مورد این فیلم همین طور میتوان سوال پرسید و هاج و واج ماند. اما دوست دارم در انتها دوباره اشاره کنم به جریان فکری منحرفی که پشت ساخت این فیلم است، رفقایی که از کوچکترین بهانهها برای طرح تمایلاتِ جنسیِ منحرفانه عبور نکردهاند اما حاضر شدهاند فیلمشان با این حجم از حفرههای منطقی روی پرده برود. در واقع، سوال اصلی که باید پرسیده شود این است: این فیلم با چه هدفی ساخته شده؟ طبیعی جلوه دادن روابط منحرف؟ یا نه، بالاتر، طبیعی جلوه دادن حضور هیولاهایی با قدرتهای خداوندی بین مردم؟ ذهن ما بینندگان برای چه آیندهای در حال آمادهسازی است؟
وبسایت «مسعود شکرنژاد»
جیک سالی سرباز فلج نیروی دریایی به ماموریتی در پاندورا، قمر یکی از سیارات دوردست میرود. او در میابد که که انسانها قصد دارند موجودات شبه انسان پاندورا بنام «ناوی» را نابود کنند تا منابع با ارزش آنها که در جنگلهایشان نهفته است، را بدست آورند. جیک با یک هویت «آواتار» به داخل مردم ناوی نفوذ می کند، و از طرفی هم به سرهنگ کوارتیچ قول می دهد با ارتش همکاری کند...
«ناخدا باربوسا» (راش) کشتي «ناخدا جک اسپارو» (دپ) به نام «مرواريد سياه» را در اختيار مي گيرد و بعدا به شهر پورت رويال حمله مي برد و «اليزابت سوان» (نايتلي) دختر فرماندار (پرايس) را مي ربايد. «ويل ترنر» (بلوم) دوست دوران کودکي «اليزابت» با «جک» متحد مي شود تا «اليزابت» را نجات دهند و «مرواريد سياه» را دوباره به چنگ آورند. اما نفريني باعث شده «باربوسا» و خدمه اش براي هميشه در پرتو هر نور مهتابي به اسکلت هايي زنده تغيير شکل يابند...
داستان «عطش مبارزه » در آینده رخ می دهد. در این زمان حکومتی ستمگر به نام کاپیتول، همه ساله از میان ۱۲ منطقه ای که بر آنها حکمرانی می کند، از هر منطقه پسر و دختری را بر می گزیند تا در یک رقابت خشن با رقبای شان از منطقه های دیگر مبارزه کنند، در حالی که کل مراحل مبارزه از تلوزیون برای مردم پخش شده و در نهایت کسی برنده می شود که تنها فرد زنده مانده در این رقابت باشد. «کتنیس اوردین» داوطلب میشود تا به جای خواهر کوچکترش که از منطقه آنها برگزیده شده، به مبارزه برود...
پس از رخدادهای انتقامجویان: عصر اولتران، ثور بدون چکش خود میولنیر در دنیای دیگر زندانی شده است و در آنجا باید به منظور بازگشت به موقع به آسگارد و جلوگیری از رویداد محتمل الوقوع راگناروک (نبرد پایانی و فرجام کار جهان در اساطیر اسکاندیناوی)، توسط شخصیت بد ذات هلا در یک مبارزه به سبک گلادیاتورها در مقابل دوست قدیمیاش هالک قرار گیرد...
"دکتر رایان استون" یک مهندس پزشکی نابغه در اولین ماموریت خود با شاتل فضایی به همراه فضانورد کهنه کار "مت کاوالسکی" در آخرین ماموریت پیش از بازنشستگی به فضا فرستاده می شوند.اما در یک گردش روتین فاجعه ای بزرگ رخ می دهد.شاتل بطور کامل متلاشی شده و آنها را در فضای بیکران و بدون جاذبه سرگردان می کند...
داستان فیلم قبل از قصه کتاب سه جلدی ارباب حلقهها اتفاق میافتد و نوعی پیشدرآمد بر آن مجموعه فیلم است. داستان حدود 60 سال بین هابیت و یاران حلقه، اولین قسمت سهگانه ارباب حلقهها را دربر میگیرد. بیلبو باگینز شخصیت اصلی داستان برای پیدا کردن یک گنجینه در سفری پرماجرا با گندالف همراه میشود و در نهایت حلقه را پیدا میکند. فیلم اول رویدادهای کتاب هابیت را دربر بگیرد و فیلم دوم در فاصله 80 سال بین آن رمان و اولین کتاب سهگانه حلقه روی دهد ...
در طی ماموریت سفر به مریخ . فضانورد مارک واتنی به طوفان شدیدی بر میخورد که با خوش شانسی میتواند جان سالم بدر ببرد اما حالا با اندکی وسایل برای زنده ماندن او تنها داخل سرزمین مریخ است و باید راهی برای مخابره با زمین پیدا کند تا زنده بماند...
Thor نام جنگجوی مغرور و قدرتمند سرزمین آسگار است . Thor با قدرت خارج العاده خود برای زندگی در میان انسانها به سیاره زمین فرستاده میشود . زمینی که خیلی زود او را مبدل به یکی از بهترین مدافعان خود میکند …
فدراسیون تجاری، رفت وآمد به سیاره صلح جو نابو را به منظور حل یک کشمکش تجاری کهکشانی مسدود کردهاست. صدراعظم والوروم، رئیس مجلس سنای جمهوری کهکشانی به طور محرمانه دو شوالیه جدای به نامهای کوایگان جین و شاگرد او اوبیوان کنوبی را برای دیدار با فدراسیون تجاری و حل بحران به آنجا میفرستد، غافل از اینکه فدراسیون تجاری با یک لرد سیت مرموز، دارت سیدیوس همپیمان گشته که به آنها دستور داده است تا با ارتش عظیم درویدهایشان به نابو حمله کرده و دو شوالیه جدای را به قتل برسانند...