مگپای در یک جامعه کلیسایی منزوی به رهبری پدرش، کشیش، زندگی میکند. با کشته شدن یک مرد، ترس و بدگمانی جامعه را فرا میگیرد و شایعاتی درباره وجود «هیولایی» مرموز در جنگل دهان به دهان میچرخد.
داستان، الویرا را دنبال میکند که در سرزمینی که زیبایی برترین ارزش است، با خواهر ناتنیِ بسیار زیبایش به نبرد میپردازد. او در این رقابت بیرحمانه برای رسیدن به کمال ظاهری، برای جلب توجه شاهزاده دست به اقدامات خشونتآمیز میزند.
نخستین سالگرد ازدواج پرنسس اودت و پرنس درک، با آتشسوزیهایی که ناکلز در مزارع به راه انداخته، مختل میگردد. ارباب او، کلاویوس، که سودای تسخیر جهان را در سر دارد، برای رسیدن به این هدف نیازمند تصاحب یک گوی عظیم است. کلاویوس، ملکه اوبرتا و اودت را میرباید و درک ناگزیر به نجات آنان میشود.
میمی، نوجوان یتیم با پاهایی که شکل طبیعی ندارند، در یک پیتزافروشی واقع در ناپل مشغول به کار است. در یک روز تقدیرساز، او با کارمیلا، دختری جوان که خود را از نسل کنت دراکولا میپندارد، آشنا میشود. این دو تصمیم میگیرند که با یکدیگر از محیط اجتماعی خود جدا شوند.
در نبرد مویه، جیانگ زیا سپاهیان خود را هدایت کرد و موفق شد از تنگه دفاعی عبور کند. شن گونگبائو و تونگتیان جیائوزهو با ادغام نیروهایشان، آرایش کشتار ایزدی را به وجود آوردند تا سلسله ژو و خدایانی را که با آنها مخالف بودند، از میان بردارند. یانگ جیان، نژا و دیگران نهایت کوشش خود را برای دفاع در برابر آنان به کار بستند و در نهایت شن گونگبائو را شکست دادند.
دانشجوی پرستاریِ مراقبتهای تسکینی با آسیب روحی گذشتهاش دستوپنجه نرم میکند که زندگی و کار او را تحتالشعاع قرار داده است.
نویسندهای در حال طلاق با یک قاتل زنجیرهای بازنشسته دوست میشود که روزها مشاور ازدواج او و شبها مشاور نگارش کتابش درباره قتل میگردد.
هنگامی که جیسون هوچبرگِ بیستوچهار ساله برای گذراندنِ آخرِ هفتهی مشاوران به اردوگاهِ محبوبش، پینوِی، میآید، مهمترین دغدغهاش احساسِ ناهمگونی با همکارانِ نوجوانش است. او بیخبر از آن است که یک قاتلِ نقابدار، جان و کتی، صاحبانِ اردوگاه را به قتل رسانده و اکنون در تدارکِ حملهای دیگر است.
زنی در سیارهای دورافتاده از خواب برمیخیزد و متوجه میشود که تمامی خدمه ایستگاه فضاییاش به شکلی بیرحمانه به قتل رسیدهاند. جستوجوی او برای یافتن علت این حادثه، مجموعهای هولناک از اتفاقات را رقم میزند.
ورود ناگهانی دختر جوانی که ادعا میکند موجودی از او تغذیه میکند به مطب روانپزشکی جردن و مادرش، آنها را وادار به یافتن راهی برای متوقف کردن آن نیرو پیش از تسخیر کامل دختر میکند.