تونی، یک مرد بدخلق حدود پنجاه ساله، مجرد و بدون فرزند، از کودکان به هر قیمتی فراری است. زندگی او زمانی به طور غیرمنتظرهای تغییر میکند که خواهرش میمیرد و یک شبه او قیم موقت پنج فرزند خوانده خواهرش میشود.
داستان گروهی از دوستان اسپانیایی را دنبال میکند که تا ریو دو ژانیرو سفر میکنند تا جسد دوست درگذشتهشان را به کشور بازگردانند، اما به محض رسیدن به آنجا متوجه میشوند که او در واقع نمرده است.
میکل، سرآشپزی جوان و نامدار است که پس از 30 سال، ناگهان متوجه میشود پدرش که همه فکر میکردند مرده است، هنوز زنده است. اما پدر او حافظهاش را از دست داده و میکل باید با این چالش جدید در زندگی خود روبرو شود.