یک سالن تئاتر متروکه توجه دختری جوان بنام «انولا» را به خود جلب کرده است. او روزی از کنجکاوی به داخل آن می رود و با نمایشی در آن مواجه می شود که قبلا مانندش را ندیده...
جولی که در اوایل دهه 70 به دلیل مصرف بیش از حد PCP درگذشت، از فراتر از اترها به دنبال برادر کوچکش، باب، فروشنده ساعت چاق است که در اوایل دهه 90 به دلیل عدم تحمل ساکارز در حال مرگ است.