گروهی از معدنچیان، در سفری اکتشافی به همراه یک پروفسور، راهی اعماق معدن میشوند. ریزش معدن، راه بازگشت آنها را مسدود میکند. در حین کاوش در معدن، به طور اتفاقی مقبرهای باستانی را کشف میکنند و ناخواسته، موجودی خونخوار را از خواب بیدار میکنند.
زویی در 21 سالگی از اینکه همه او را بدیهی میدانند، فقط به خاطر جوان بودنش خسته شده است. او رویای روزی را در سر می پروراند که همه هزاره ها دست به اعتصاب بزنند تا مردم در نهایت ارزش واقعی خود را دریابند...
"سم" یک فرده بیکار و در تلاش برای نگهداری خواهرش می باشد ، تقریبا همه چیزخوب پیش می رود تا اینکه ورود یک زن و شوهر به خانه آن ها همه چیز را تغییر می دهد ...