بعد از اینکه بابانوئل تمام گوزن هایش را از دست داد، از جادوگر کریسمس کمک می خواهد. با این حال، او در مقابل خانه یک خانواده سقوط می کند و حافظه خود را از دست می دهد...
در خارج از یک شهر کوهستانی که با تعداد بسیاری قتل و آدم ربایی دست و پنجه نرم میکند، "پل" یک نویسنده منزوی است که تلاش میکند به آرزوی شغلی اش برسد. پس برخورد اتفاقی با یک ولگرد به نام "جک"، "پل" به مکانی برای ماندن را به او پیشنهاد میکند و...
"فیت" اعتقاد دارد دو نیمه گمشده میتوانند به هم برسند. او بر روی یک تخته، نام نیمه گمشده خود را پیدا میکند، "D-A-M-O-N B-R-A-D-L-E-Y". بعدها در یک کارناوال، یک پیشگو نیز نام "دیمون بردلی" را از گوی شیشهایاش به او میگوید و "فیت" بهطور کامل به این مسئله اعتقاد پیدا میکند...