مادر و دختری به خانهای دورافتاده نقل مکان میکنند. مادر به دخترش میگوید که پدرش برای کار سفر کرده است. با برملا شدن دروغ، رابطه آنها دچار تنش میشود. با بدتر شدن روابطشان، "جادوگر ظهر" ظاهر شده و نزدیکتر میشود - آیا او یک تهدید واقعی است یا تنها توهمی در ذهن آنهاست؟
"ادا" ده ساله به همره دوستش "توندا" در روستای کوچکی خارج از پراگ زندگی می کنند. کلاس درس آنخا بسیار شلوغ و بی نظم بوده و "ایگور" خشن جایگزین معلم ساکتشان می شود. او بسیار سختگیر است اما علاقه زیادی به زنان جوان دارد...