در بحبوحه فروپاشی کامل زندگیاش، کندی تلاش میکند تا به نحوی با پدر مرحومش دوباره ارتباط برقرار کند و به دنبال اجازهای برای زندگی مستقل خود در یک گریزگاه وحشی و پر از استخر در میان املاک مجلل شهر دانشگاهیاش میگردد.
در سال 1993، نوجوانی به نام کامرون بدلیل اختلالاتی، به مرکز درمانی به نام وعده خدا در منطقهای دوردست فرستاده میشود. در حالی که او در معرض درمان و معالجههای سوالبرانگیز قرار میگیرد، با دیگر ساکنین این مرکز ارتباط برقرار میکند و آنها تصمیم میگیرند تا زمانی که از آن مرکز خلاص شوند، تظاهر به همکاری با برنامه آن مرکز کنند…