در بحبوحه فروپاشی کامل زندگیاش، کندی تلاش میکند تا به نحوی با پدر مرحومش دوباره ارتباط برقرار کند و به دنبال اجازهای برای زندگی مستقل خود در یک گریزگاه وحشی و پر از استخر در میان املاک مجلل شهر دانشگاهیاش میگردد.
در یک معامله مواد مخدر در مرز مکزیک، دو مأمور مخفی FBI و DEA، که هر دو برای یک پرونده مشترک در نقش دلال ظاهر شده بودند، به طور اتفاقی یکدیگر را ملاقات کرده و هویت واقعی هم را فاش میکنند.
کیتیِ آرام و منطقی که از کودکی با بهترین دوستش، دلینیِ وابسته به او، جداییناپذیر بودهاند، برای گفتن خبر ازدواجش، دلینی را به سفری دخترانه میبرد. با این حال، اتفاقات آنطور که انتظار میرفت، پیش نمیروند.
دو نوجوان دبیرستانی معمولی تصمیم میگیرند در آخرین جشن بزرگ قبل از هزاره جدید، یعنی شب سال نو ۱۹۹۹، به طور غیرمنتظرهای وارد مهمانی شوند. وقتی ساعت ۱۲ شب میشود، شب حتی دیوانهوارتر از چیزی میشود که آنها تصور میکردند.
این فیلم به ادامهٔ داستان بازماندگان آخرین قتلهای «گوستفیس» (Ghostface؛ شبحچهره)، یعنی خواهران سامانتا و تارا کارپنتر، و دوقلوها چاد و میندی میکس میپردازد، که وودزبورو را پشت سر میگذارند و فصل جدیدی را در شهر نیویورک آغاز میکنند، اما بهزودی دوباره گرفتار رگهای از قتل توسط یک قاتل جدید شبیه «گوستفیس» میشوند...
اتفاقات فیلم در یک شهر کوچک جریان دارد که در شب کریسمس یک کولاک بیسابقه رخ میدهد و در ادامه دانشآموزان سال آخر دبیرستان این شهر در موقعیتهای غیر منتظرهای قرار میگیرند که در طول آن دوستیها، زندگی عاشقانه و آرزوهای آنها مورد آزمایش قرار خواهد گرفت ...
"ویکتور" دانش آموز جدید دبیرستان "کریک وود" است که در راه شناخت خود، با چالش هایی در خانه و سازگاری با یک شهر جدید روبرو می شود و با گرایشات خود دست و پنجه نرم می کند ...
پس از مرگ بی موقع پدرشان، "نیکلاس" و دو خواهر ناتنی اش باقی ماندند تا نه تنها با این غم ویران کننده کنار بیایند و می فهمند که "نیکلاس" کسی است که مجبور خواهد شد تا بیشتر تلاش کند تا وضعیت را بهتر کند