در آستانه پیروزی علیه اسکای نت جان کانر ستوان معتمد خود کایل ریس را برای حفاظت از مادرش سارا کانر به گذشته می فرستد ولی او با چیزی روبرو می شود که انتظارش را ندارد. سارا کانر بعد از اینکه در سن نه سالگی توسط یک نابودگر یتیم شده توسط نابودگر دیگری (آرنولد شوارتزنگر) که برنامه اش حفاظت از اوست، مراقبت می شود؛ این نابودگر به او آموزش داده تا با سرنوشتی روبرو شود که همیشه تلاش در اجتناب از آن را داشت...
میلتون کسی است که از جهنم به زمین آمده تا قاتلین دخترش را به جهنم بفرستد! وی به تازگی دخترش توسط یک گروه از افراد متعصب مذهبی به منظور بجا آوردن یک مراسم مذهبی کشته شده و حالا نوه کوچک اش هم توسط همین گروه که جوناه کینگ ( بیلی بورک ) رهبری آن را بر عهده دارد، ربوده شده و قرار است در مراسمی مشابه، او نیز قربانی شود…
سالها قبل در یک شهر کوچک در شب ولنتاین 22 نفر از مردم شهر توسط یک قاتل روانی کشته می شوند و برای سالها هیچ اثری از کسی که این قتل عام را انجام داده است به دست نمی آید . اکنون پس از سالها تام به همراه همسرش به شهر کوچک خود بر می گردند تا در روز ولنتاین دهمین سالگرد ازدواجشان را جشن بگیرند .اما با شروع دوباره ی قتل ها به نظر می رسد که قاتل بازگشته است.تام برای پیدا کردن این قاتل به جستجو می پردازد و سرنخ را در یک معدن متروکه می یابد…
در آیندهای نزدیک، آفیزی و لوک برای نجاتِ الیزابت و نابودیِ نهاییِ خونآشام، به اعماقِ رومانیِ جنگزده سفر میکنند. در این مسیر، با یک خبرنگارِ تلویزیونی و گروهی از شورشیانِ مبارز علیه خونآشامان روبرو میشوند...
گروهی از دزدها در انتظار یافتن نقاشیها به اتاقی میروند، اما در عوض خود کنت را آزاد میکنند که به نیواورلئان سفر میکند تا دختر دشمنش، مری ون هلسینگ را پیدا کند...
همانطور که جنگ بین بهشت و زمین ادامه دارد، دانیائیل نیمه انسان و نیمه فرشته تنها امید بشر در برابر فرشته شیطانی است که می خواهد همه آنها را نابود کند...