در یک عمارت اربابی قدیمی در شمال پرتغال، آنا به دوستش، امیلیا، که خانهدار مسنی است، کمک میکند. امیلیا مصمم است که به نظافت خانهای که خالی از سکنه است و صاحبانش هرگز به آنجا نمیآیند، ادامه دهد...
میگل در دنیای موازی، برای پیوستن به گروه مهاجران به سیاره دیگری تلاش میکند. اما در این راه، با حوا آشنا میشود که او را به چالش میکشد و باعث میشود که میگل با هدف خود در زندگی کنار بیاید...
جیک و ماتی دو غریبه در پورتو هستند که زمانی ارتباط کوتاهی با هم داشتند. هنوز رازهایی درباره لحظاتی که با هم داشتند وجود دارد و در جستجوی خاطرات، عمق یک شب را بدون محدودیت عواقب زمان دوباره تجربه می کنند...