ماری، اوایل دهه سی، از دوست پسرش جولیان پیشنهاد ازدواج می گیرد. غرق، او راه صادقانه را دنبال می کند: او باید در مورد آن فکر کند. در حومه شهر، او سعی می کند ذهن خود را پاک کند، اما با "مردم فکری" مواجه می شود، موجوداتی که به نظر می رسد همه درک روشنی از بهترین چیز برای ماری دارند.
آتریس به عنوان یک فروشنده مواد مخدر برای ال کیتار رئیس گانگسترهای برلین کار می کند. یک شب او به صورت اتفاقی با دوست دوران کودکی اش فرانک ملاقات میکند، که ظاهر پر زرق و برق دارد و به نظر می رسد که پولدار شده اما...