تامیو آکانیشی در یک اداره دولتی در یوکوهاما کار می کند. او یکی از بدترین دوران زندگی خود را می گذراند، زیرا نامزدش از او جدا شد. یک روز رئیسش به او می گوید که مراقب سگی بزرگ با موهای سفید باشد که صاحبش آن را رها کرده است...
آنها با قاطعیت می گویند که تمام هیپی های دهه 60 در نهایت چیزی جز بانکدار نشدند. در میان ژاپنی که در دهه 1960 احیا شده بود، چهار مرد جوان آرزو دارند به ترتیب خواننده، نقاش، نویسنده و نویسنده کتاب های مصور شوند...
تسونئو یک دانشجو است و خوزی دختر جوانی است که به ندرت به تنهایی از خانه بیرون رفته است زیرا نمی تواند راه برود. زمانی که تسونئو متوجه می شود که مادربزرگ خوزی او را برای پیاده روی صبحگاهی بیرون می آورد، آن دو با هم آشنا می شوند...
زنی (ناناکو ماتسوشیما) پس از اطلاع از اینکه پدرش (ایسائو ناتسویاگی) هنوز زنده است، سعی میکند تا او را با مادر بیمار لاعلاج خود (نوبوکو میاموتو) پیوند دهد...