زنی که داغدار از دست دادن دخترش در زلزلههای کرایستچرچ است، به عنوان معلم حقالتدریس به یک مدرسهی سطح بالا میرود. او در آنجا به طور ناگهانی درمییابد که دانشآموزان به اندازهی کافی راهنمایی و توجه دریافت نمیکنند. این شرایط او را برمیانگیزد تا برای آنها منبع الهام و پشتیبانی باشد.
یک دانشآموز 17 ساله در این داستان دلگرمکننده هویتی، مجبور میشود از روی حصاری که تمام عمرش بیتفاوت روی آن نشسته بود پایین بیاید و برای خود، خانواده و آیندهاش بایستد.
پسران پنج سال پس از عروسی یکی از آنها، دوباره دور هم جمع می شوند. اما آنها دیگر آن پسران جوان سابق نیستند. آنها پیرتر شده اند و زندگی آنها آنطور که انتظار داشتند پیش نرفته است. بزرگ شدن به نظر می رسد آنها را از هم دور می کند...