لیا که عاشق جشن کریسمس است، همیشه از دور به این جشن نگاه میکرده، چون خودش یهودی است. با اینکه خانوادهاش هانوکا را جشن میگیرند، لیا همیشه آرزو داشته یک کریسمس سنتی را تجربه کند. حالا که گرهام، دوست پسرش، دعوتش کرده تا تعطیلات را با خانوادهاش در کانکتیکت بگذراند، خیلی ذوقزده است. لیا که مشتاق است آن کریسمس رویایی که همیشه تصورش را میکرده، تجربه کند...
زنی به حرفه نویسندگی مشغول است و آخرین کتابش ، پر فروشترین کتاب سال شده است. او به صورت پنهانی از همسرش جدا میشود طوری که مطبوعات متوجه نشوند و سعی میکند زندگی جدیدی را در لوس آنجلس برای خودش بسازد .