حجّا، پسربچهای کنجکاو، برای دیدن دنیا، فرشی پرنده قرض میگیرد و در این راه با ماجراهای هیجانانگیزی روبهرو میشود. از طرفی، سلطانی قدرتمند نیز به دنبال این فرش جادویی است.
بنی و آرنولد، پس از بیرون رانده شدن از ساختمانی در کپنهاگ، در یک کارخانه متروکه کمونی تشکیل میدهند. اما ورود سیاستمداران، سرمایهداران و یک باند تبهکار به این ماجرا، آرامش کمون را بر هم میزند.