محافظی بنام حیدر که از جان یکی از شخصیتهای مهم نظام محافظت میکند، بر اساس حوادثی متوجه میشود که او بیش از آن که به فکر نظام باشد به فکر منافع شخصی است! او دچار شک و تردید میشود و همین امر باعث میشود که محافظت از آن فرد را کنار بگذارد اما بخاطر خدمات خوبش او را به محافظت از فرد دیگری میگمارند که یکی از فعالان هستهای کشور است…
ریحان و طاها مدتی است به واسطه یک آگهی در روزنامه مشغول پرستاری از پیرمردی به نام منوچهر آصف هستند. به زودی در خانه آصف حوادثی رخ میدهد که طاها و ریحان را دچار استیصال کرده و آنها را بر سر دو راهی تصمیمگیری قرار می دهد…
مهرالله بعد از فوت پدرش، برای تأمین خانواده اش در شهر دیگری به کار مشغول می شود، اما هنگامی که به دیدن مادر و خواهرش باز می گردد می فهمد که مادرش با مرد مهربانی که ژاندارم است ازدواج کرده، مهرالله از این خبر عصبانی می شود و نزد مادر رفته و هدیه های خود و حقوقش را به او می دهد و مادر را برای این ازدواج بازخواست می کند و هر چه مادر دلیل می آورد، او که کینه ی ژاندارم را به دل گرفته قبول نمی کند و درصدد آزار او برمی آید و با استفاده از فرصتی، اسلحه ی ژاندارم را به سرقت می برد و…